بخشی از این رمان : در جاده ای باریک، خاکی و تاریک در کالسکه ای که اتاقش سقف نداشت، چشمانم باز شد. آسمان پر از ستاره های درخشان بود، گویی آن بالا خبریست. فرشتگان چراغانی کرده بودند و من همچون جنازه ای بی اختیار در کف کالسکه خوابیده بودم. من آنجا چه میکردم ؟ هیچ چیز در حافظه ام نبود. بلند شدم تا به بیرون نگاه کنم. وقتی نگاهم به بیرون افتاد راهی را دیدم که طی کرده بودیم…
پیشنهاد ویژه : به جای دانلود تک تک کتاب های رمان میتوانید با پرداخت 2000 تومان 300 کتاب عاشقانه برتر ایرانی را به صورت یکجا با لینک مستقیم دانلود کنید . برای اطلاعات بیشتر کلیک کنید