خلاصه داستان :
داستان راجبه پسری هستش که بنا به دلایلی در تیمارستان بستری شده و متاسفانه هیچکسی نمیدونه مشکلش چیه و نمیتونه حریفش بشه چون فوق العاده پرخاشگره، تا اینکه …!
قسمتی از متن رمان :
اشکهام بی امان می ریختند. بدون اجازه ی من!
این اشکهای من بود؟ … اشکهایی که هر بار برای ریختنشون باید کلی التماس می کردم تا دو قطره اشک از چشمام بجوشه؟
به صورت شکسته و سالخورده اش خیره شدم. برام مهم نبود که کجام یا چه بویی توی فضا پراکنده شده.
دلم یه دنیا حرف داشت ؛ یه دنیا دلتنگی و سوال و پرسش!
یه دنیا تنهایی و غربت و آغوش خواستن ؛ دلم یک چیز دیگر هم می خواست , دلم سایه ی بالا سر می خواست.
دلم همه ی اینها رو می خواست. همه رو یکجا… همزمان!
پدر از روی صندلی بلند شد و رو به روم ایستاد. هنوز شکه بود. یک قدم به طرفم برداشت. منتظر باز شدن دستانش بودم , منتظر فرورفتن توی آغوشش بودم.
اما با چیزی مثل صاعقه انتظارم نابود شد…خورد شد. پودر شد. سوزش بدی روی گونه ام حس می کردم. صدای عمق وجودم را شنیدم که گفتم:
آخ…
عمو به سمتمون اومد. نگاهی به هردومون کرد.
_آقای طاهریان؟
پدر نگاه بدی به عمو کرد و بعد سرش را انداخت پایین و از بار بیرون رفت. من و بقیه ی آدمها بهت زده به رفتنش خیره شدیم. تنها صدایی که شنیده می شد صدای موسیقی پاپ فرانسوی بود .
پیشنهاد ویژه : به جای دانلود تک تک کتاب های رمان میتوانید با پرداخت 2000 تومان 300 کتاب عاشقانه برتر ایرانی را به صورت یکجا با لینک مستقیم دانلود کنید . برای اطلاعات بیشتر کلیک کنید