خلاصه داستان :
یه دختر ، یه عشق ، یه غم ، یه دوری ، یه زندگی ، یه تهمت …. یه توده که بزرگ میشه و کل زندگیتو میگیره …
قسمتی از متن رمان :
جلوی آیینه ایستادم …باورم نمیشد که این چروک های ریز کنار چشم یه دختر باشه …که هنوز سنی نداره …هنوزم که هنوزه از اینکه جز من ،کسی وارد زندگیش بشه زجر میکشم بعد از گذشت پنج سال نمیتونم هضم کنم که چه جوری شد که من و اون وارد این بازی مسخره از پیش تعیین شده شدیم …مجهوله واسم که چه جوری من شدم این و اون شد اونی که نباید …
من وندا محبی ،دختر خانواده محبی که پدرم رو از دست دادم ودختر سوم خانواده ام که برادر وخواهرم (وحید و ویدا)به ترتیب ۵ و۱ ازم بزرگترند …
مادرم میگه نخواسته بودم وشاید
شاید علت اینکه من اینقدر الان بی پشتوانه ام وهرکس جرئت میکنه برای زندگیم تصمیم بگیره بی پدر بودنمه…
وقتی به گذشته برمیگردم افسوس روزای خوبمو میخورم که یک ماه بیشتر طول نکشید روزای خوش زندگیم که به باد رفتن…
خودمو به زور از گذشته و خاطراتش میکشم بیرون…
تازه یادم افتاد امروز باید میرفتم دنبال کارای پاسپورتم ،سریع از جام بلند شدم تا برای رفتن آماده بشم …از توی کمد یه شلوار سفید با شال همرنگش ویه مانتو ساده مشکی انتخاب کردم تا بپوشمشون …از اون موقع که دیگه امیر سام توی زندگیم نبود خیلی برام مهم نبود چی بپوشم به همین خاطر بدون هیچ تعللی پوشیدمشون …از اتاقم بیرون امدم میدونستم کسی خونه نیست …مامان صبح زود میرفت ورزش ویدا هم که خواب بود به همین خاطربود ونبودش خیلی تاثیری نداشت …برادرم هم که سوئد زندگی میکرد، به اندازه کافی اطلاعات دادم…
پیشنهاد ویژه : به جای دانلود تک تک کتاب های رمان میتوانید با پرداخت 2000 تومان 300 کتاب عاشقانه برتر ایرانی را به صورت یکجا با لینک مستقیم دانلود کنید . برای اطلاعات بیشتر کلیک کنید