خلاصه داستان :
پسری به اسم فراز ، به طور اتفاقی وارد یه مبارزه میشه… مبارزه با یه دختر به اسم لیدا… مبارزه ای برای حفظ غرور… و هرکدومشون زودتر آتش بس بده ، بازنده ی این مبارزه است…
قسمتی از متن رمان :
توی کافی شاپ دانشگاه،یه گوشه نشسته بودیم و حرف می زدیم…من بودم و بهنام و فرهاد…بهنام و فرهاد، دوستای صمیمی من بودن…من و بهنام از بچگی باهم رفیق بودیم…چون همسایه ی ما بودن،از اون موقعها همدیگرو میشناختیم و حسابی هوای همو داشتیم…ولی فرهاد از دورۀ دبیرستان با ما آشنا شد،تا این که هرسه با هم وارد دانشگا شدیم و در کنار هم،به رفاقتمون ادامه دادیم… من با مامان و بابام و خواهرم،الناز،زندگی می کردم…بابام کارخونه دار بود و وضعش هم در حد تیم ملی،توپ!!!خونه ی ما،یه عمارت دو طبقه بزرگ توی یه باغ سرسبز بود… بابای بهنام هم،با بابای من شریک بود.اونا هم وضع مالی خوبی داشتن…در واقع بهنام و الناز،نامزد بودن و قرار بود بعد از اتمام درس الی،با هم ازدواج کنن و برن سرخونه زندگیشون…
فرهاد-اِ اومد!
-کی؟!
بهنام با خنده گفت:«شکیلا رو میگه!»یکی زدم پس گردن فرهاد و گفتم:«پس تو هم قاطی مرغا شدی؟!هههه،شما دوتا رفتین،ولی من هنوزم سر حرفم هستم…عشق پوچه…فقط یه حس مسخره س که آدم به خودش تلقین میکنه…من که مطمئنم هیچ وقت عاشق نمیشم!»بهنام با شیطنت گفت:«بابا جمع کن این سخنرانیاتو!»بعد نگاهی به فرهاد انداخت و خطاب به اون،گفت:«خوش به حالت داداش!عشق تو اینجاس…اما عشق من،توی خونشه…آخ،فداش بشم…فدای چشمای خمارش…حالا،حتماً الی من،خوابه…»
-اوهوی…حرف دهنتو بفهم بچه قرتی!اگه یه بار دیگه اسمشو آوردی،هرچی دیدی از چشمِ خودت دیدی…
-حرفات سر من،تأثیری نداره فراز خان…من دوس دارم اسم عشقمو،هر ثانیه به زبون بیارم…نگا!الی…الی…الی!
پیشنهاد ویژه : به جای دانلود تک تک کتاب های رمان میتوانید با پرداخت 2000 تومان 300 کتاب عاشقانه برتر ایرانی را به صورت یکجا با لینک مستقیم دانلود کنید . برای اطلاعات بیشتر کلیک کنید