P30i

دانلود کتاب زیر بارون از گلشن ارا

دانلود کتاب زیر بارون از گلشن ارا

خلاصه کتاب زیر بارون

روی پله های جلوی خانه نشسته بودم و باران مثل شلاقی بیرحم به صورتم میزد ، مسخ شده بودم و توان حرکت نداشتم ، مغزم کار نمیکرد البته خیلی وقت بود که از کار افتاده بود ، احساس میکردم همه سلول های مغزم یخ زده و از کار افتاده ، دیگر زندگی برایم شور انگیزنبود ان شور و شوقی راهر صبح برای شروع روزی دیگر تجربه میکردم را نداشتم. روحم مرده بود ……ومن بدنم را مثل تکه گوشتی بی خاصیت به این سو و ان سو میکشاندم. نمیدانم چقدر زیر بارون مانده بودم ، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرده بود ، حس عجیبی پیدا کرده و انقدر سبک شده بودم که احساس میکردم میخواهم پرواز کنم . تکانهای شدیدی مجبورم کرد روبرو را نگاه کنم، پوران بودکه با چشمهای وحشت زده مرا نگاه میکرد وچیزهایی می گفت و باز مرا تکان میداد نمی فهمیدم چه میگوید صدایش را نمی شنیدم …….کاش مرا بحال خود می گذاشت…….دیگر خبری از سرما نبود ، ومن یک جای گرم و نرم خوابیده بودم ، از فکر اینکه شاید مرده باشم غرق لذت شدم به ارامی چشمهایم را باز کردم .تمام ان خوشی به یک باره رفت ، اینجا اتاق لعنتی خودم بود …..در اتاق باز شد و پوران با یک سینی وسط اتاق ظاهر شد و تا دید بیدارم و نگاهش میکنم لبخند عریضی زدوگفت: شکر خدا حالت بهتره، اخه این چه کاری بود کردی ، کدوم ادم عاقلی توی ابان ماه هوس گردش زیر بارون میکنه، به فکر خودت نیستی بفکر من بدبخت باش داشتم از نگرانی میمردم .. هر کار کردم تبت پائین نیومد دیگه مجبوری زنگ زدم موبایل دکتر که اونم جواب نداد …باخودم گفتم لابد سرش زیر لحاف اون دختره عوضی گرم بوده ، برن بمیرن …..پوران_ حالاهم بهتره پاشی از دیروز عصر یکسره خوابیده بودی ، پاشو کم از این سوپ بخور قوه بگیری.بی هیچ حرفی نشستم و نیمی از کاسه سوپ را سر کشیدم ، حوصله نصیحت و دل سوزی را نداشتم اگر بحال خودش می گذاشتمش تا شب حرف میزد . دوباره دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم، پوران که فهمید حوصله ندارم از اتاق خارج شد .فکر کردم اخه خاصیت زنده بودن من چیست؟ همیشه انقدر خسته و کسل و خواب الود بودم که ترجیح میدادم تمام وقتم را توی تختم بگذرانم، زندگیم انقدر مزخرف بود که ارزش جنگیدن و حفس کردنش را نداشت ، هشت سال بود که ازدواج کرده بودم ، زندگی مرفهی داشتم شوهرم از لحاظ شغل و قیافه چیزی کم نداشت ، پزشک بود و خوش قیافه و شیک پوش ، با موهایی جو گندمی و چشهایی عسلی قدی متوسط و شکمی که جلو امده و حکایت از خوشی اش داشت ، هرکس مرا با او میدید چشمان حسرت بارش را را به من میدوخت انگار با نگاهشان میگفتند کوفتت بشه با همچین شوهری ، که واقعا هم کوفتم شد .سال اول ازدواجمون عالی بود . سال بعدش اخلاقهای گندش را رو کرد می دیدم ادم رفیق باز و بی خیالی شده و عاشق زنهای رنگ و وارنگ وقتی اعتراض کردم گفت: همیشه همینطور بوده و من کور بودم گفت اگر دوست نداری هری…..من برایش تکراری شده بودم ، تا یک سال و نیم بدش خودم را از تک و تا نینداختم ، می خواستم زندگیم را با چنگ و دندان حفس کنم ولی اخرش از دستم در رفت و سقوط کردم ، انگار از عرش کشیده باشنم به زیر فرش وقتی دیدم توان مقابله با مشکلات را ندارم و دارم نابود میشوم رفتم سراغ دکتر روانپزشک اون هم چند جور قرص رنگو وارنگ بهم داد و گفت این قرصها به تنهایی جواب گو نیستند وحتما باید با یک روانشناس مشاوره داشته باشم تا حالم کاملا خوب شود ، وکارت ویزیت دکتر روانشناس را جلویم قرار داد ،لبخندی زدم و کارت را برداشتم که یعنی میروم ولی توی دلم گفتم عمرا مردیکه کلاه بردار ...
 

برای دسترسی به این فایل و هزاران کتاب کمیاب دیگر باید با هزینه ای جزئی اشتراک ویژه تهیه کنید

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.