دانلود کتاب آخرین صاعقه از سمیرا بهداد
Akharin Saeghe By Samira Behdad Download
بهار همیشه یه امید توی دلش داره
امید به روزای قشنگ و آفتابی
اما روز و روزگار همیشه رو یه گردونه نمیچرخن
گاهی وقتا وسط روزای آفتابی یه صاعقه تمام امید و باورت رو به چالش میکشه…
گاهی دلش می خواد برای آسمون دلبری کنه
بهاری کنه…
اما آسمون دلش یه جای دیگه اس
فقط اخم می کنه
رعد می زنه
می شکنه
و….
«مقدمه»
انگار سیب و صاعقه پیوند خورده بود
تا ابرهای حادثه بارور شدند…
باران گرفت و
بعد قدمهای بی شکیب
تسلیم محض وسوسههای سفر شدند
باران گرفت و
حال و هوای تو تازه شد
گفتی سپید رود و غزلها
خزر شدند…
#سیدمهدی میرآقایی
قسمتی از داستان
مثل همیشه بدون اینکه نیم نگاهی بهمون بندازه با اخمهایی در هم کنار رفت تا راه رو برامون باز کنه.
مثل اینکه قصد داشت از عمارت بیرون بره که با اومدن ما از رفتن منصرف شد!نگاهش روی پارکتها قفل شده بود .
ای کاش سرش رو بالا میآورد تا برای یک ثانیه هم که شده چشمهای مشکی و براقش رو ببینم!
قلبم محکم خودش رو به در و دیوارهای قفسهی سینهام میکوبید!چند ماهی بود که ندیده بودمش؛
چون همیشه یا شرکت بود یا توی اتاقش بود یا…
از اون وقتی که دیده بودمش جا افتاده ترشده بود! درسته که ما از نظر مالی خیلی پایین تر از
اونا بودیم؛اما دیگه یه نگاه که توقع زیادی نبود، بود؟
با اشارهی مامان به سمت سالن رفتیم.سالن تشکیل شده بود از یک دست مبل کرم رنگ و
گلیمیبا ترکیب رنگ کرم و قهوه ای؛مجسمههای زیبا و قیمتی و لوسترهای بزرگ و چشم گیر!
در گوشهى سالن هم یه تلویزیون و یه کاناپه که دقیقا رو به روى تلویزیون بود، قرار داشت.
روی مبلهای گرون قیمتشون نشستیم .