دانلود رمان در امتداد باران نوشته سارا
Dar Emtedade Farda by Sara Download PDF Book
بخشی از رمان در امتداد باران :
صدرا به سرعت پشت سر او از اتاق خارج شد و قبل از اینکه وارد اتاقی بشود که باران در آن مشغول نوشتن مطلبی بود دستش را گرفت :
– تو چرا جنبه شوخی نداری ! صبر کن !
هنگامه ابروهایش را بالا برد و گفت :
– بنده با مالک دفترم چه شوخی می تونم داشته باشم جناب ثابت و قتی تو یه مرفه بی دردی که با خوردن حق ما صاحب دفتر شدی و تازه اونم به ما اجازه دادی با ماهی ….
صدرا او را به طرف در اتاقش کشید و اجازه نداد تا حرفش را تمام کند و همان لحظه چشمش به باران افتاد که دست از نوشتن برداشته بود و با تعجب به آن دو نگاه می کرد و نگاهش ادامه پیدا کرد تا به دست صدرا که به مچ هنگامه گره خورد ه بود رسید … صدرا چون کودکی خطاکار به سرعت دست هنگامه را رها کرد . هنگامه با شیطنت لبخندی زد و شانه بالا انداخت و زیر گوش صدرا گفت :
– تلفن میکنی به دوستت میگی ما عصر میریم کافه اش هرچی ام خواستیم میخوریم به حساب تو ! وگرنه ..
– باشه اما به وقتش تلافی میکنم . ..
صدرا بعد از گفتن این حرف سرش را بلند کرد و به باران نگریست که باز مشغول نوشتن شده بود . هنگامه به طرف اتاق رفت و در همان حال طوری که فقط صدرا بشنود گفت :
– نگران نباش باران هیچ فکر اشتباهی درباره ما نمیکنه …
صدرا با خود فکر کرد اما من در نگاهش چیز دیگه ای خوندم ساعت نزدیک چهار بود که هنگامه رو به باران کرد و گفت :
– امروز دلم میخواد برم بیرون خسته شدم از این همه کار کردن مداوم !هوا هم که حسابی دو نفره است بیا بریم یه دوری بزنیم .
دیدگاهها (0)