دانلود رمان خاطرخواه نوشته شیوا اسفندی
Khaterkhah by Shiva Esfandi Download PDF Book
قسمتی از رمان خاطرخواه از شیوا اسفندی :
دامونم که از وقتی نشسته تو ماشین حواسش به من و سیامک هست و این و خودم قشنگ درک می کنم…
الینا هم که جلو نشسته و با باباش می حرفه… منِ بدبختم که هیچی…
چقدر سختِ اینقدر به عشقت نزدیک باشی اما احساس کنی یه دنیا فاصله بینتونِ…
آهی کشیدم و سرم و تکیه دادم به عقب…
دامون: چی شد سرت درد می کنه؟
من: نه یکم خسته ام…
دامون: نکنه الان بخوای بخوابیا بابام اینا زود میان…
من: نه نمی خوام بخوابم عزیزم…
سیامک اومد و یه جعبه شیرینی داد بهم …
سیامک: بی زحمت این و نگه دارید ممنون…
چیزی نگفتم چون ممکن بود شیرینی و برای خودش خریده باشه اونوقت من بگم چرا شیرینی خریدید ضایع شم… !
***
یه دور دیگه به خودم تو آینه نگاه کردم و رفتم بیرون…
یعنی هم? دخترا روزِ خاستگاریشون انقدر بی خیالن؟
انقدر ساده زشت نیست؟
نه اصلا حوصله ندارم براشون سرخاب سفیداب بمالم… کاش میشد من حضور نداشته باشم…
شالم و گذاشتم و رفتم بیرون…
نگاه خیر? سیامک و حس می کردم اما من بهش نگاه نکردم… با ساناز دست دادم و نشستم پیشش…
ساناز: دختر تو چرا انقدر ساده ای؟
من: اصلا حوصله آرایش کردن ندارم… بیخیال من و همینجوری دیدن دیگه…
ساناز: بلند شو ببینم یعنی چی؟
دیدگاهها (0)