خلاصه: ترلان دختر یکی از قاضی های معروف تهرانه. برخلاف اون چیزی که توی خانواده ش رسمه اهل
درس و مشق نیست و عشق رانندگی داره. در نتیجه ی پاپوشی که براش درست می کنن وارد یه باند
می شه. اونجا ازش انتظار دارن کارهایی رو انجام بده که وجدانش قبول نمی کنه. بین دو راهی گیر می
کنه… بین زندگی خودش و زندگی دیگران… زمانی که تصمیم قطعیش و می گیره رویارویی با آن نیمه
دیگرش مسیر نقشه هاش و عوض می کنه… .
ژانر: عاشقانه… هیجانی… پلیسی… اکشن هم که توی خونمه
قسمتی از این رمان زیبا:
یه پیرهن دکلته ی سبز پوشیده بود که با چشم های خوشرنگش هماهنگ شده بود. موهاش بلند و
طلایی ش و سشوآر کشیده بود و دورش ریخته بود. زیبایی خیره کننده ش با اون آرایش نفس گیر شده
بود. یه خودم اومدم. به دنبال بارمان از پله ها پایین رفتم. وقتی متوجه شدم که بارمان حتی نیم نگاهی
هم به راضیه ننداخته خوشحال شدم. آهسته بهش گفتم:
آفرین پسر نجیب و سر به زیر!
صورتش و کج و کوله کرد و گفت:
من از دخترهای مو طلایی خوشم نمی یاد.
انتظار داشتم جمله ی دلنشین تری ازش بشنوم. هنوز این فکر از ذهنم بیرون نرفته بود که بارمان
چشمکی بهم زد و گفت:
در عوض ارادت خاصی به خانوم های چشم آبی و مو قهوه ای دارم.
تازه داشتم می فهمیدم معنی قند تو دل آب کردن یعنی چی.
رادمان با لحن طلب کارانه ای گفت:
ببخشید! منم اینجا وایستادم ها! گفتم یه یادآوری کرده باشم.
بارمان گفت:
همیشه سرخری.
رادمان پوزخندی زد و گفت:
بدیش اینه که نمی تونی دکم کنی.
به سمت رویا رفتم که یه گوشه ی سالن ایستاده بود و دو تا برادر و که داشتن کل کل می کردند تنها
گذاشتم. رویا داشت چپ چپ نگاهم می کرد. با این که کنارش ایستاده بودم بهش نگاه نمی کردم. بعد
از حرف هایی که بهم زد تلاش کرده بودم که حدم و در رابطه با بارمان بدونم ولی مشکل اینجا بود که من
هرلحظه و هر روز بارمان و می دیدم… همیشه جلوی چشمم بود… و این کار و برای از اون گذشتن
سخت می کرد…
لینک دانلود به درخواست نویسنده کتاب “آنیتال عزیز” از روی سایت حذف گردید . با تشکر
سلام دوست عزیز
من نویسنده ی رمان آن نیمه دیگر هستم. انتشار این رمان تنها با اجازه ی رسمی از من امکان پذیره. متاسفانه مشغول جمع کردن رمانهام از روی اینترنت هستم و مجبورم ازتون بخوام این رمان رو به طور کامل از روی سایت پاک کنید. پیشاپیش از همکاریتون متشکرم.
سلام همکار عزیز .. با کمال میل و عرض معذرت ...
لینک برداشته شد