رمان نوشناز نوشته شیوا اسفندی
Noshnaz By SHiva Esfandi PDF Download
خلاصه رمان نوشناز نوشته شیوا اسفندی :
نوشناز اصلا تو نخ ازدواج نیست راستش رو بخوایید از ازدواج میترسه آخه اون به باکره بودنش شک داره… و پسره هم اصرار داره و هر روز کلی پیغام و پسغوم برای ازدواج البته به ظاهر کار سورن قصه ماست امادراصل همه کار پدرشه و اِلابرای سورن اصلا مهم نیست که طرفش کی هست و کاملا بیخیال و اهل دختر بازیه …
قسمتی از این رمان زیبا:
من: نه اونقدا منطقی نیست بعدم من ازش خوشم نمیاد یعنی بدمم نمیادا اصلا بهش حسی ندارم… دیشب قصدم رفتن نبود یکم اذیتش کردم… اما اگه میدیدش موی لختش ریخته بود یه گوشه پیشونیش تو چشمای مشکیش التماس بیداد می کرد منم دلم سوخت دیگه…
شبنم: وای وای چه جور دلت اومد بزنی تو اون لبای صورتی و قلوه ایش… ببخشیدا می دونم شوهر تو اما عجب لبایی داره جای برادری لباش خوردنیه…
من: خاک تو سرت یعنی تو لبای برادرت و می خوری مثال بود زدی؟
شبنم: خوب بابا توام راستی شونه هاش چه جور دلت میاد از اون شونه هاش بگذری وای بهش بگو
لباسش و در بیاره بههدش سرت و بزار رو یه سمت شونش دستتم رو اون یکی شونش اونم موهات و نوازش کنه،اوخی چه رویایی…
من: وایییی شبنم چقدر رویایی هستی تو… اصلا مال خودت می خوام چه کارش کنم…
شبنم: بی احساس…
من: آره من از دو سال پیش بی احساس شدم، شدم عین سنگ…
شبنم: یعنی الان سنگی؟ اگه دستت و ببرم دردت نمیاد؟
من: چشام شد ۶ تا…. وای شبنم چه ربطی داره؟
شبنم: با فعل ربطی ربطش میدم… خواستم یکم ساده بازی در بیارم… آخه شنیدم اون ور آبیا خیلی ساده هستن… منم که اونوری….
من: وای شبنم تر و خدا بسّه… به شایان که چیزی نگفتی؟
شبنم: چرا رفتم خونه زدم پس کلش که دیگه بدون من حق نداره با تو بره دَدَر دودور…
من: بی ادب این چه طرز حرف زدنه….
دیدگاهها (0)