دانلود کتاب رمان مزاحم
Mozahem book PDF Download
خلاصه کتاب رمان مزاحم :
داستان در مورد زندگی دختریه به اسم نگین که پسری به اسم آرش ابتدا به عنوان مزاحم و سپس پسر دوست قدیمی پدرش وارد زندگی او شده و مسیر زندگی او را تغییر می دهد …
قسمتی از رمان مزاحم :
کلاس شروع شد و نگین کیفش را باز کرد تا جزوه هایش را از داخل آن بیرون بیاورد که متوجه کاغذ نا آشنایی شد کاغذ را باز کرد روی آن نوشته شده بود شب به این شماره زنگ بزن تا در مورد مزد با هم صحبت کنیم
۰۹۱۲……. آرش
نگین برای آن که آرش فکر کرده نگین از آن دخترهاست که هر ساعت با پسری هستند مشمئز شد. اول فکرکردکاغذراپاره کرده و در مقابل چشمان آرش آنرا در سطل بریزد اما بعد فکر دیگری به ذهنش رسید و کاغذ را در کیفش گذاشت. آرش با دیدن عکس العمل نگین لبخند پیروزمندانه ای بر لب راند و مشغول آماده کردن مکالمه امشب در ذهنش شد او از دوستانش شماره نگین را گرفته بود پس می دانست چه باید بکند.
نگین نیز دیگر حواسش در کلاس نبود و به فکر نقشه اش بود عصر نگین برای عملی کردن نقشه اش به اتاق نیما رفت او اول می خواست شماره را به نیما بدهد و بگوید که این پسر مزاحمش شده است ولی بعد فکر کرد حتما در شب مهمانی نیما و آرش شماره های یکدیگر را گرفته اند و بعد ازکمی فکر به این نتیجه رسید که شماره را با نام مزاحم در گوشی ثبت کرده و به نیما بگوید تو به عنوان رفیق من به این پسر زنگ بزن و بگو دیگر مزاحمم نشود.
وقتی به اتاق نیما وارد شد نیما روی تخت دراز کشیده و مشغول درس خواندن بود نگین صندلی کامپیوتر را بیرون کشید و آنرا کنار تخت قرار داد و روی آن نشست. نگین: ول کن این درس و کتابو بچه خر خون. نیما: نگین جان خواهر گرامی بذار این درسو بخونم بعد با هم سرو کله می زنیم آخه نمره اش خیلی برام مهمه. نگین: اِ جدی پس منم تا کاری رو که می خوام برام انجام ندی همین جا می شینم و اذیتت می کنم . نیما کتاب را بست و روی تخت نشست وگفت: انگار درس خوندن به ما نیومده خب بگو ببینم چی کارداری؟
نگین: اگه جنبه اش رو داشته باشی و بعد از من آتو نگیری باشه بهت میگم.
نیما: قضیه داره جنایی میشه آقا ما نیستیم بلند شو برو بیرون بذار منم درسم رو بخونم .
نگین: اَه لوس نشو من کی گفتم جنایی.
نیما: خیلی خب خود من هم کنجکاو شدم حالا بگو.
نگین: چند وقتیه یه پسره تو دانشگاه هی مزاحمم میشه.
نیما وسط حرف نگین پرید و گفت: به به چشممم روشن رفتی دانشگاه درس بخونی یا…
نگین: من می خوام درس بخونم این هم جنسای شمان که اعصاب راحت برای آدم نمی ذارن در ضمن
دیدی جنبه اش رو نداری باهات مثل آدم حرف زد.
نیما: باشه دیگه حرف نمی زنم فقط بقیه اش رو بگو که دارم از فضولی می ترکم.
نگین: جدی؟! پس من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
نیما: نگین جان عزیزم،خواهرم، گلم، بگو دیگه.
نگین: نچ اینجوری نمی شه خواهش کن.
نیما: از کی؟ ازتو؟!
نگین: باشه پس برو درس ات رو بخون.
نیما: ای خدا این فضولی چی بود به ما دادی.
نگین: زود، حوصله ام سر رفت.
نیما: باشه بابا لطفا.
نگین: لطفا چی؟
نیما: تازگیا خنگ شدی؟ لطفا بگو دیگه.
نگین: دلم برات سوخت. قبلا هم می گفت ولی تازگیها بد گیر میده.
نیما: اسمش چیه؟
نگین فکراینجاشونکرده بودکه اگرنیما چنین سوالی بپرسد به او چه جوابی بدهد کمی فکر کرد و گفت:
وسط حرف من نپر وگرنه نمیگم. بعد گفت: امروز شماره اش رو انداخته بود تو کیف من و گفته بود حتما بهش زنگ بزنم منم می خوام از سر بازش کنم تو بهش زنگ بزن، بگو، من رفیق نگینم دیگه مزاحمش نشو. وگوشی را به سمت نیما گرفت.
دیدگاهها (0)