P30i

دانلود کتاب رمان تقلب

دانلود کتاب رمان تقلب نوشته ف جاوید

دانلود کتاب رمان تقلب

Taghalob By F Javid Book Download

خلاصه داستان رمان تقلب :

رمان در مورد دختر شاد و سرزنده ای به اسم نادیا هست که البته نانادی صداش میکنن همه و خدای تقلبه. کل چهار سال دبیرستان رو با تقلب به انتها رسونده و دریای راههای تقلبه و انقدر حرفه ای که تابه حال سابقه تقلب گرفتنه ازش روهیچ بنی بشری به چشم ندیده اما از بد روزگار بالاخره دستش برا یه نفر رو میشه و این سراغ از یه تنفر عمیق و شاید در انتها عشقی بزرگ و پر از تجربه های ریز و درشتی که بالاخره ببینیم نقلب توانگر کند مرد را یا نکند !!!!!!!

قسمتی از رمان تقلب نوشته ف جاوید:

– ربطش رو الان بهتون میگم. و نگاهش رو میدوزه به پیمان و با لحنی کاملا مودبانه که جای هیچ مخالفتی نگذاره و به مراد دلش برسه : آقای راستین امشب دوستام من رو مهمونم کردن اینجا به خاطر کن فیکونی که سر کنفرانس شون کردم. حالا اگه از شما هم برانکه خوشحالیم کامل بشه یه درخواست کنم قول میدین نه نیارین و قبول کنین؟

پیمان که لحن نادیا کار خودش رو کرده و از طرف دیگه حق یه درخواست در مقابل کار به این بزرگی نادیا رو بهش میده، با لبخند نگاهش رو لحظه ای بهش میدوزه و بعد آروم زمزمه میکنه: شما امر بفرمایید.

– میشه شما هم به ما ملحق بشین و با هم شام بخوریم؟

پیمان بی حرف قبول میکنه و قدمی به سمت نادیا و دوستاش میگذاره و بابک سرش رو پایین میندازه تا از این شیطنت خبیثانه نانادی و نگاه پیروزش خنده اش نگیره.

– مانی رو به نانادی میکنه و : خوب پس پاشین بیاین سر این میز. ما نمیتونیم رو تخت بشینیم.

– نانادی با حالتی پر تعجب و لبخندی پنهان رو به مانی: چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه پات مشکلی پیدا کرده؟

– خودتو لوس نکن بچه. با این کت و شلوار که نمیشه رو تخت نشست.

– نگاهش رو به پیمان میدوزه و با تحکم: قول دادین نه نیارین پس بشینین رو تخت.

– پیمان نگاه خندانش رو به نادیا میدوزه: من که حرفی نزدم. آه بفرمایید این از من.

آریانا و مانی هم به اجبار میشینند که نانادی بازم کوتاه نمیاد و رو به هر سه شون: اینجوری نمیشه. کفش هاتون رو در بیارین بیاین بالای تخت.

– آریانا خشمگین رو به نانادی: دیگه داری شورش رو در میاری ها. تا همین جاشم از سرت زیادیه.

– نانادی نگاهش رو به پیمان میدوزه و : میخوام امشب زندگی رو بهتون نشون بدم. لذت بردن. کیف کردن. اگه پایه هستین در بیارین کفشتون رو. پیمان کفشاش رو در میاره و با وسواس روی تخت به حالتی کاملا معذب میشینه. نانادی با خنده نگاهی بهش میکنه و بعد رو به آریانا و مانی میکنه و اونها هم به اجبار کفششون رو در میارن.

– خوب حالا بیاین نون و ماست. حرف نداره. عالیه.

نانادی با نگاه پیمان رو مجبور به تبعیت میکنه. خودش هم نمیدونه چرا براش مهمه که امشب پیمان، پیمان همیشگی نباشه. اون عصا قورت داده نچسب و جدی نباشه. تمام تلاشش رو برای در آوردن پیمان از اون حالت میکنه.

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (1)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

    کیف بدمینتون مهمان مرداد 28, 1396 پاسخ

    خسته نباشید ممنون به خاطر این مطلب مفید