دانلود کتاب رمان نیما
خلاصه داستان: نیما دختر ی که خودشو به شکل یه پسر در میاره تا خرج خودشو تو این دنیای بیرحم در بیاره و دینشو به عموش که اونو بزرگ کرده ادا کنه …
قسمتی از این رمان زیبا:
نقاشی چهرمو برداشتم سریع از اتاقم زدم بیرون تا اومدم در و باز کنم یکی از پشت سر کیفمو گرفت و
گفت: کله سحری کجا تشریف میبرین؟
با اکراه برگشتم روم نمیشد تو صورتش نگاه کنم .
سر به زیر گفتم س..سس..سلام .
مهراد با لحن شوخی گفت: علیکه سلام .خانوم خانوما میگم صبح به این زودی کجا میری؟
وقتی لحن اروم و شوخشو شنیدم خیالم یه کم راحت شد و گفتم : دارم میرم مصاحبه دعا کن قبول
شم .
مهردادگفت:ااا با اون دست گلی که چند دقیقه پیش به اب داری توقع دعا هم داری؟ خیلی پرویی بچه .
یه عذر خواهی…یه چیزی .
با دلخوری گفتم: تقصیر من نبود بخدا از بس هوا سرد بود بی توجه پریدم تو حموم.
مهرداد با سوظن نگاهی بهم انداخت وگفت :عجب..یعنی صدای ابم نشنیدی؟
سرم بالا اوردمو با چشای گشاد شدهاز ترس به صورت مردونه و جذابش زل زدمو گفتم :نه به خدا
مهرداد .باور کن .اصلا متوجه نشدم.
ابدا قلم خوب و داستان جذابی نداشت من که توصیه ش نمیکنم