دردسر فقط برای یک شاخه گل رز
قسمتی از این رمان زیبا:
تارسیدم دانشگاه یه شماره ناشناس بهم زنگ زد:
-الو؟؟
-سلام صنم خوبی؟؟نازنینم
-سلام مرسی تو خوبی؟؟رفتی اونجا؟؟
-اره جوابش تا پس فردا حاضره،راستش زنگ زدم یه چی بگم!
-چیه؟اتفاقی افتاده؟؟
-اره!پیمان دوباره زنگ زده میخواد منو ببینه نمیدونم چیکار باید بکنم!
-تو الان کجایی؟؟
-رو اون نیمکتی ام که دیروز نشسته بودی.
-باشه الان میام پیشت
سریع راه افتادم سمت اونور،ازدور نازنینودیدم براش دست تکون دادم:
-چی شد؟باهاش قرار که نزاشتی؟؟
-نه اما اصرار داره منو همین الان ببینه!
-باشه قبول کن بیاد!
-ولی…
-تو کاریت نباشه من هستم!
همین حین که اون داشت زنگ میزدمن ضبط صدای گوشیموچک کردم!شایدبرادادگاه یه مدرکه دیگه ام
لازم میشد!حالا چی بهتر ازاینکه باصدای خودش اعتراف کنه.یه دونه ازین لبخندای شیطانی زدم و
مشغول چک کردن نقشه تو ذهنم شدم!
نازنین با پیمان اونجا بغله همون نیمکت قرار گذاشت!منم گوشیمو به نازنین دادم و بهش گفتم حتما به
اون شب اشاره کن،داشتن این مدرک خیلی ضروریه!!حتما سعی کن باهاش راحت حرف بزنی!راجبه بچه
هم حرف نزن چون خطرناکه،من میرم پشته بوته ها قایم میشم.
تااینو گفتم سریع رفتم پشته بوته ها سعی کردم اصلا دیده نشم،دیدم پیمان اومد،چه تیپه دختر کشیم
زده:خاک تو سرت بجای اینکه بشینی تیپ بزنی دخترا گولتو بخورن بیچارشون کنی،بشین اخلاق و
سیرتتو درست کن،کودن!
اومد با نازنین دست داد:سلام عزیزم خوبی؟
-پیمان اینجا مراعات کن،دانشگایما حراست گیر میده
-نترس عزیزم،دلم برات تنگ شده بود(ای دل تنگیت بخوره تو سرت)
-خب که چی؟؟میخوای مثه اوندفعه وحشیانه باهام رفتار کنی؟؟
-عزیزم تو چرا اینجوری شدی؟؟ درسته یه ذره خشن بودم،ببخشید از خود بیخود شده بودم.
-دقیقا چی شد دوباره بعداز ۱ماه اومدی سراغم؟؟تو که تواین چندوقت نه تلفن زدی نه جواب تلفنامو
دادی!
-ببخشید سرم یه ذره شلوغ بود!حالا عزیزم نمیخوای دوباره تجدید خاطره کنیم امشب؟؟
تا این حرف و زد دیگه طاقت نیاوردم از پشت بوته ها اومدم بیرون دسته نازنینو کشیدم:که تجدید خاطره
کنی عزیزم؟؟؟چه غلطا!سرت شلوغ بود؟؟مثلا چجوری شلوغ بود؟؟؟مشغول حال کردن بادیگران بودی؟؟؟
-تو اون پشت چه غلطی میکردی؟؟وایستاده بودی حرفامونو گوش میکردی؟
-حالا نیس خیلی حرفای مهمی میزدی!کارت شده تجاوز به اینو اون ؟
اومد نزدیک تر بوی تند عطر تا مغز استخونم رفت:
-چیه خیلی دوس داری باتوام اینکارو کنم؟
-من بمیرمم دسته تو مرتیکه هرجایی رو نمیگیرم
دسته نازینو کشیدم ببرم که دیدم پیمان از پشت کولمو کشید!
باچشای گشاد نگام میکرد،صورتش سرخ شده بود:
-چی؟؟بامن بودی؟؟به من میگی هرجایی؟؟
دیدگاهها (0)