P30i

دانلود کتاب رمان محیا

دانلود کتاب رمان محیا نوشته الناز ۹۰

دانلود کتاب رمان محیا

Mahya by Elnaz 90 Ebook Download PDF

قسمتی از رمان محیا :

چشاش سرخ شده بود … اومد نزدیکمو گفت : ازت توقع نداشتم نیلو … دوستت داشتم … حتی بیشتر از جونم … بخاطرت از جونمم گذشتم از خونواده ام … از همه چیم گذشتم … وا رفتم این منو اشتباه گرفته بود … با کی ؟! با کسی که دوسش داشت … سرشو اورد چند سانتی صورتمو گفت : داغونم کردی … نابودم کردی … تو به عشقم پشت پا زدی … اونم بخاطر کی … بخاطر بهترین دوستم … بخاطر برادرم …

دیگه قدرت تکلم نداشتم … مسخ چشاش شده بودم … چشایی که پر شده بودن از اشک … فاصله اش تا صورتم دو یا سه ساانت بود … با صدایی که از بغض میلرزید گفت : دوستت داشتم … نیلو … و لباشو گذاشت روی لبم … منم که شوکه شده بودم داشتم نگاش میکردم … به اشکهایی که از چشاش سرازیر شدن … به اشکهایی که از چشاش جاری شده بودن … یعنی اینقدر دوسش داشت که بخاطرش … وای خدا مخم هنگ کرده … همونطور که چشاش بسته بود لباشو از روی لبام برداشتو کنارم دراز کشید … بهش نگاه نمیکردم … انگار سعی میکردم نگاش نکنم … یه گناه نابخشودنی انجام داده بود … یه مرد نباید گریه میکرد … مردا نباید گریه کنن …

ایمان _ چشات عین چشای اونه … بعضی مواقع نمیتونم جلوی خودمو بگیرم … ببخشید … حالا این من بودم که بغض کرده بودم چرا ؟! خودمم نمیدونستم … دلم میخواست سرش داد بزنم ولی صدام درنمیومد … همونجور که به سقف زل زده بود ادامه داد : باید راجبش بهت میگفتم … دیگه نتونستم … یعنی نمیخواستم به حرفاش گوش کنم … پشتمو بهش کردمو گفتم : نمیخوام

بشنوم … برو بیرون … هیچ صدایی ازش بلند نشد … بعد از چند لحظه صدای بازو بسته شدن درو شنیدم … دوباره روی کمرم خوابیدم و به سقف زل زدم … نمیخوام چشام عین اون باشه … نمیخوام اون باشم … من میخوام محیا باشم نه نیلوفر … میخوام جای خودم باشم … نمیخوام کسی منو جای یکی دیگه ببینه … نمیخوام … نمیخوام بازم با کسی باشم که یکی دیگه رو میبینه … میخوام یکی خودمو بخواد … نه شباهتمو ..

برای دانلود کتاب رمان محیا نوشته الناز ۹۰ با ما همراه باشید.

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.