P30i

دانلود کتاب رمان آرامش من

قسمتی از این رمان ریبا:

نیما:میخوام شماره خونه ی شیما خانم رو به من بدین میخوام که برای امر خیر مزاحمشون بشم

جا خوردم و یا تعجب گفتم :چی؟

نیما از عکس العمل من تعجب کرد خودم هم از رفتارم متعجب شدم من خوب میدانستم که او شیما را

دوست دارد پس چطور انتظار این کار را از او نداشتم!؟

نیما ادامه داد:گفتم که شمارشونو میخوام تامادرم با مادرشون تماس بگیرن و باهاشون صحبت کنن!

من:ولی من نمیتونم این کارو بکنم یعنی نمیتونم شماره خونشونو به شما بدم بهتره از خودش بگیرین!

نیما:ولی شما هم خوب میدونید که اون اصلا به من توجه نمیکنه. گفتم اگه از راه خانواده وارد بشم شاید

بفهمه که احساسم صادقانس.

من:شاید رفتار بدی از شما دیده که اینطور ازتون دوری میکنه!

نیما با التماس گفت:نه به خدا من فقط عاشق شیما ام!

از رفتارش خنده ام گرفته بود اما این حرفها بیشتر من را گیج میکرد

گفتم:با این حال من اجازه این که شمارشو بهتون بدم ندارم!

نیما:پس میشه حد اقل بهم بگید که چرا اون اینقدر از من دوری میکنه؟

من:باور کنید جواب این سوال واسه ی خود منم یه معما شده!

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (1)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

    shirin h15 مهمان مرداد 11, 1393 پاسخ

    سلام من عاشق رمان های سایتم رمان جالبی بود!من دنبال یه کتاب جذاب و پر طرفدارم میشه معرفی کنید یه کتاب مثل مادموزل