P30i

دانلود کتاب رمان بوی خوش عشق

قسمتی از این رمان زیبا:

از بچّگی ما دو تا خیلی زیاد به هم نزدیک بودیم. همه حرفهامون رو به هم میزدیم و موضوعی نبوده که

احساس کنم نمیتونم به بهرام بگم. شاید هم بخاطر اینه که اینجا واقعاً جز همدیگه کسی رو نداشتیم!

یکشنبه بهرام و کتی برمیگردن سر کار و زندگیشون. من میمونم تنها. تو فرودگاه انقدر اشک ریختم که

بهرام کلافه شد.

– بهارجون تو رو خدا بس کن. مگه من کجام؟ یک ساعت پروازه!

همین طوری نگاهش کردم!

– اصلاً آخر هفته دیگه بیا پیش من. بیا بریم همینجا بلیط بگیریم.

بهرام طاقت دیدن اشک منو نداره. برای جمعه بلیط گرفتیم.

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.