قسمتی از این رمان:
تا صبح از این دنده به اون دنده شدم فکر امیر خوابو از چشمام گرفته بودو این عصبیم می کرد تا حالا
نشده بود یه پسر انقدر ذهنمو درگیر خودش کنه شایان تمام شب بیدار بود اتاق خودش سرویس
بهداشتی نداشتو مجبور بود از اونی که تو راهرو هست استفاده کنه صدای بازو بسته شدن در اتاقشو در
دستشویی اعصابمو خراب تر می کرد.از قبل پیش بینی همچین اتفاقی رو کرده بودم .قرص
دیفنوکسیلات رو که با روغن کرچک از چمدون برداشته بودمو از رو میز برداشتمو رفتم بیرون شایان از
دستشویی اومد بیرون .یکی از قرصا رو دادم دستشو گفتم:اینو بخور بهتر میشی.
دیدگاهها (0)