P30i

دانلود رمان زندگی ،من،او

بخشی از این رمان زیبا:

کثافت اشغال کارش که تموم شد بلند شد لباساش و مرتب کرد و رفت مثل یه حیوون که وقتی کارش با

جفتش تموم میشه میره پی کارش . نه اون حیوون نبود اون خیلی بدتر از این حرفا بود .

من موندم و یه عالمه ترس. همه ی بدنم درد میکرد ، داشتم میلرزیدم و به خدا شکایت میکردم.

صبح با درد از جام بلند شدم و یه دوش گرفتم. دستم کبود شده بود و روی گردنم هم جای چنگاش بود.

نمیتونستم از خونه برم بیرون احساس نا امنی میکردم.

تا بعد از ظهر نشستم و گریه کردم حرفای بابا تو گوشم بود . بابا ازم هیچی نخواست جز پاک بودنم ، اما من

نتونستم. من بیشعور نتونستم تنها خواسته بابا رو براورده کنم.

طهر بود که در و زدن، باز نکردم ، ترس برم داشته بود خیلی عصبی بود.

صدای امیر اومد: بهار در و باز کن کارت دارم . بهار خواهش میکنم من دیشب مست بودم. در و باز کن. ازم

شکایت نکن هرکاری بگی میکنم.اگه پدر و مادرم بفهمن من و میندازن بیرون.بهار

بیشرف تازه فهمیده بود چه گندی بالا اورده.

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.