P30i

دانلود کتاب رمان چگونه بازگردم

قسمتی از این رمان زیبا:

تا جایی که چشم کار می کرد هیچ کس تو ساحل نبود و اینطوری ما خیلی راحت تر می تونستیم کنار

هم باشیم .

وسایل رو یه گوشه گذاشتیم و مشغول جمع کردن چوب شدیم تا آتش درست کنیم .

چندتا سیب زمینی رو که آورده بودم به سیخ زدم و توی آتش گذاشتم ، مسلما خیلی می چسبید .

زمان غروب با پدرام جلوی دریا ایستادیم طوری که امواج دریا پاهامون رو نوازش می کردن .

پدرام دستش رو دور کمر من انداخت و من رو به خودش نزدیک تر کرد ، من هم سرم رو به سینه مردونه

اش تکیه دادم و نظاره گر غروب خورشید شدم .

انقدر ایستادیم تا دیگه هوا تاریک شده بود و چراغ های اطراف ویلا و آتشی که روشن کرده بودیم اطراف

رو تا حدی قابل دیدن می کرد .

با هم رفتیم و نزدیک آتش نشستیم .

– پدرام میشه خواهش کنم یه آهنگ قشنگ و خاطره انگیز برام بزنی ؟

– بـــله ، الکی که گیتارمو نیاوردم . می خواستم برای خانوم خوشگل خودم بنوازم !

– خوب استاد بنواز ببینم !

با شروع آهنگ یه لبخند عمیق رو صورتم جا خوش کرد چون از آهنگ هایی بود که خیلی دوستش

داشتم ، خودم هم شروع کردم آهسته با پدرام همراهی کردم .

آسمان چشم او آیینه ی کیست

آنکه چون آیینه با من روبرو بود

درد و نفرین

درد و نفرین بر سفر باد…

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.