از روزهای طاقت فرسای پس از جنگ جهانی دوم میگوید. از انتظار کشندهای که دوراس برای بازگشت روبر.ل -همسرش- میکشد. روبر.ل در جمع اسیران آلمانی است و با وجود پایان جنگ احتمال تیرباران شدن او وجوددارد. دوراس روزها به «دفتر مرکزی اعزام اسرا از آلمان به میهن» میرود و شبها در خواب روبر.ل را میبیند که در گودالی افتاده و جان داده است. دوراس درد میکشد.درد و جنون تا حدی به او فشار میآورد که از مرگ خود مطمئن است. او سعی میکند تا روبر.ل را مرده بپندارد. رفقایشان در حزب به سرکردگی “د” برای پیدا کردن روبر.ل، شبانه به اردوگاه اسرا میروند و جسد نیمه جان او در حالی که چندین وقت است غذا نخورده و در میان اجساد مردهی دیگر افتاده است پیدا میکنند و به خانه به نزد مارگریت میبرند. روبر.ل که از شدت لاغری هموزن بچهی کوچکی شده، هیئت انسانی خود را ار دست داده است به طوری که دوراس در لحظهی دیدن او مدت زیادی از حال میرود. روبر.ل را در پارچهای میپیچند و مثل کودکی از او مراقبت میکنند. او مدتها در مرز بین مرگ و زندگی دست و پا میزند و سرآخر زنده میماند و به تدریج بهبود مییاد ولی به علت فشارهایی که در اردوگاههای نازی بر او وارد آمده دیگر آن آدم سابق نیست. دوراس با وجود عشقی که نسبت به او احساس میکند از او طلاق میگیرد و میگوید که قصد دارد تا با “د” باشد و فرزندی از او داشته باشد. روبر.ل را به آسایشگاه معلولین جنگی منتقل میکنند…
دانلود کتاب رمان درد اثر مارگریت دوراس
کلیک کنید : دانـلـود با لـینک مستـقـیـم
رمـز فـایل : www.p30i.com
دیدگاهها (0)