دن آرام رمانی چهار جلدی است که بزرگترین اثر میخائیل شولوخوف محسوب میشود و نوشتن آن از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۰ (تقریباً ۱۲ سال) به درازا کشید و جایزه نوبل ادبیات را برایش به ارمغان آورد. از این رمان تاکنون سه ترجمه به فارسی منتشر شدهاست. ترجمه اول را محمود اعتمادزاده (م بهآذین) انجام داد، سپس علیرضا بیگدلی خمسه آن را ترجمه کرد و پس از آنها نیز ترجمه دیگری توسط احمد شاملو صورت گرفت. شاملو از روی ترجمه فرانسوی آنتوان ویتز این رمان را به فارسی برگرداندهاست. ایرج کابلی در مقایسه ترجمه با نسخه روسی،با شاملو همکاری داشتهاست.
این رمان را اغلب با جنگ و صلح نوشته تولستوی مقایسه میکنند.زیرا حماسه شولوخوف همچون «جنگ و صلح» تولستوی تلفیقی است از خصوصیات رمانهای خانوادگی-اجتماعی و تاریخی.
دن آرام داستانی است درباره قزاقان ساکن دن و شرح زندگی یک خانواده قزاق به نام «ملِخوُف» در زمان صلح، سالهای سرنوشتساز جنگ اول جهانی، انقلاب ۱۹۱۷ اکتبر روسیه و یک جنگ داخلی تلخ. البته قهرمانان و نقش آفرینان داستان درست مانند رمان «جنگ و صلح» تولستوی زیادند. اما آنچه خواننده را بیشتر به دنبال خود میکشاند بازیگر اصلی آن مردی جوان به نام «گریگوری (گریشا) پانتلویچ ملخوف» است. گریگوری شخصیتی شجاع، جنگاور و خستگیناپذیر است که در تمام رویدادهای بزرگ تاریخی زمانش حاضر شدهاست. او هرگز نمیداند به چه روی میجنگد. آیا علیه آلمانها میجنگد یا علیه بلشویکها؟ در جستجوی عدالت، گاهی با سرخها ارتباط برقرار میکند و گاهی به سراغ سفیدها میرود. (سرخ لقب کمونیستها و سفید عنوان طرفداران امپراتوری است). او عاشق روسیهاست اما از تزار نفرت دارد. او دولتی سوسیالیستی میخواهد به شرطی که مالکیت قزاقها بر زمین را دست نخورده باقی گذارد. تجربیات سیاسی و نظامی گریگوری که به خاطر حوادث و مشکلات جنگ اول جهانی و انقلاب روسیه به دست آورده در پس داستان عشق شورانگیز و غمانگیز وی رنگ میبازند.
توجه به لهجه محلی و اجزای شعر عامیانه قزاقها (که با ترجمه بسیار خوب و دقیق شاملو همراه شده) از خصوصیات بارز این کتاب است.
ضمن اینکه رمان دن آرام جایزه استالین را در سال ۱۹۴۱ برد و نویسنده کتاب نیز در سال ۱۹۶۵ به خاطر این رمان برنده جایزه نوبل ادبیات شد. خلاصه داستان:
خانواده ملخوف اولاد «پروکوفی ملخوف(مه له خوف)» هستند که از جنگهای عثمانی زنی ترک بنام مورا به خانه آورده بود. گریگوری دومین فرزند و دومین پسر و آخرین پسر خانوادهاست. او دلباختهٔ زن همسایه به نام آکسیانا میشود. آکسیانا که از شوهر تندخو و بدرفتار خود «استپان آستاخوف» بیزار است، متقابلاً به گریگوری دل میبازد و با او رابطه برقرار میکند. وقتی پدر گریگوری به رابطهٔ نامشروع این دو پی میبرد به اجبار گریگوری را به ازدواج با دختری پاکدامن به نام «ناتالیا» وا میدارد. ولی گریگوری دل در گرو عشق آکسیانا دارد و با زن قانونی خود به سردی برخورد میکند. آنگاه وقت آن میرسد که گریگوری کار در مزرعه را رها کند و به خدمت نیروهای نظامی روسیه اعزام شود. او میرود و خیلی زود جنگ جهانی اول شروع میشود. او در جنگ به مناسبت شجاعتش صلیب سن ژرژ میگیرد و به استواری و افسری میرسد. با پیروزی اولیه نیروهای شورشی و ارتش سفید. ژنرالهای سفید گریگوری را به مناسبت سواد کمش از فرماندهی لشکر (ژنرالی – بدون درجه) به ستوانی (درجهای که قبلاً داشت) تنزل میدهند و گریگوری میپذیرد. اما چندی بعد به صف بلشویکها میپیوندد و در نبردی با آنها همقطار میگردد. انقلاب بلشویک فرا میرسد و سربازان در دو دسته سفیدها و سرخها با هم مبارزه میکنند و به کشتن یکدیگر مبادرت میورزند. حوادث موافق نیروهای شورشی و ارتش سفید نیست. آنها در برابر کمونیستها شکست میخورند و عقب مینشینند و فرماندهانشان میگریزند. گریگوری وقتی میبیند سفیدها و سرخها چگونه اسیران یکدیگر را که هموطن هستند میکشند، دلزده و دلخسته عزم خانه و کاشانه میکند.
دیدگاهها (0)