دانلود رمان بگذار ستایشت کنم نوشته غزال
تا حالا چیزی رو برای خودش نداشته….نه اینکه نداشته باشه…..نذاشتن که داشته باشه و اما داستان ما از اونجا شروع میشه که ارسلان بخاطر برگردوندن چیزایی (نامزد سابقش و اموالش)که پدر ستایش دزدیده ستایش رو میدزده تا پسشون بگیره اما پدر ستایش میگه:
اصلا دختری به اسم ستایش نداره…………
و ارسلان………..
این داستان پر از معماست
قسمتی از داستان:
با امروز فکرکنم ۵روزه این جام….اصلا نمیدونم چرا منو اینجا آوردن….نمیدونم گناه من چیه.
خدایا گناه من چبه که از بچگی تا حالا باید اینطور تحقیر بشم….توی سرم بزنند….چطور باید این همه درد رو تحمل کنم.
حداقل تا وقتی بی بی گل نسا جونم زنده بود یکی رو داشتم که باهاش دردو دل کنم و اون بهم روحیه بده….اما انگار دنیا همیشه با من سر لج
داره….از وقتی توی اون تصادف لعنتی با عمو حسین فوت شدند از همیشه تنهاتر شدم….از ۲سال پیش شدم خودم و خودم….بدون هیچ یار ویاوری
تنهایی من از این نیست که آدمای هم خون ندارم.
تنهایی من از این نیست که خانواده ندارم.
نه من کنارهمون هم خون ها از همه تنهاترم
پدر و برادری که من رو نمیخوان.
فامیلی کهمنو شوم و بد میدونند
حتی از اینکه چشماشون به من بیفته متنفرند
پدرم با اون همه ثروت و کاخ نشینی اما من توی اتاق ته باغ پیش بی بی گل نسا و عمو حسین بزرگ شدم و تنها بودم.
با زحمت ها و پادرمیونی عمو حسین تونستم دیپلم ریاضی بگیرم….همیشه دوست داشتم معماری بخونم….اما فکر نمیکنم هیچوقت به آرزوم برسم.
تنها خوش شانسی که داشتم این بود که از بی بی گل نسا خیاطی و گل دوزی یادگرفتم و بعد از فوت شدن از تولیدی لباس می آوردم و
دیدگاهها (0)