P30i

دانلود کتاب همسایه ی من از شایسته بانو

دانلود کتاب همسایه ی من از شایسته بانو

خلاصه کتاب همسایه ی من

دختری به اسم کیانا که یک بار طعم شکست رو چشیده بهش این فرصت داده میشه تا روی پاهای خودش وایسه و زندگیشو اونجور که دوست داره بسازه تا شاید توی این راه طعم عشق واقعی رو با تمام پستی و بلندیهاش بچشهصفحه ی اول رمان:طرفای ده صبح بود که با صدای زنگ ساعت گوشیم از خواب پاشدم یک کش و قوسی به بدنم دادم و زنگ و قطع کردم دیدم ۱۲ تا sms دارم یک نگاه به عکس خودم و محمد که روی پاتختی بود انداختم پیش خودم گفتم حتما باز دیشب دلش برام تگ شده آخه از بعد از نامزدیمون هر وقت دلتنگ میشد شبا که میخوابیدم واسم از دلتنگیاشو آیندمون مینوشت و sms میطد تا بقول خودش هر وقت صبح پاشدم با خوندنشون انرژی بگیرم..با ذوق اولین sms رو خوندم یهو تمام تنم یخ کرد دلم گواه بد میداد هر sms رو که باز میکردم قلبم کند و کند تر میزد آب دهنم خشک شده بود حتی صدام در نمیود .. بغض چنگ انداخته بود به گلوم.. محمد گفته بود به دلایلی منو نمیخواد .. گفته بود ناراحت نشم .. گفته بود من آرزوی هر پسریم و اشکال از اونه و اونه که لیاقته منو نداره …دلم میخواست گریه کنم ولی جون گریه کردنم نداشتم سریع دکمه ی call رو زدم و صدایی که تو گوشم پیچید انگار ناقوس مرگم بود … شماره ی مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد .. حالم غیر قابل توصیف بود..منو محمد که یه زمانی همه ی دوستامون خوشبخت ترین زوج میدونستن حقش نبود اینجوری بشه اونم درست وقتی که با هزار مصیبت رضایت خونوادهامون رو جلب کردیم و نامزد شدیم…این حقم نبود .. احساس کردم تمام اتاق دور سرم میچرخه .. حتی جون نداشتم مامان یا کتی رو صدا کنم….یه آن فقط از جام بلند شدم و دیگه چیزی نفهمیدم…فصل یک تقریبا ۴ ماهی از اون صبح کذایی میگذره .. اون روز صبح مامان به هوای اینکه بیدارم کنه میاد توی اتاقم و و میبینه وسط اتاق بیهوش افتادم و هر کاری میکنه بهوش نمیام خلاصه با کمک کتی خواهرم دوباره منو رو تخت میکشونن و زنگ میزنن اورژانس و پزشک اورژانس بلافاصله با تشخیص شوک شدید روحی منو منتقل میکنه به بخش اعصاب یکی از بیمارستان های مطرح شهر با پیشنهاد بابا با محمد تماس میگیرن که هم در جریانش بگذارن هم اینکه شاید دلیل بیهوش شدن من رو بدونه که اونام دقیقا با همون چیزی که من مواجه شدم مواجه میشن یعنی خط از شبکه خارج شده ی محمد . این وسط فقط کتی به ذهنش میرسه که شاید توی sms های گوشی یا کامپیوترم چیزی پیدا شه که کلید این معما باشه و دلیل این شوک روشن بشه که با sms های محمد مواجه میشه و تقریبا همه چیز براشون روشن میشه بعدها فهمیدم توی مدت بیهوشیه من پدرم به هر دری میزنه تا ردی از محمد و خونوادش پیدا کنه .. دم خونشون میره که همسایشون میگه سه روز پیش بدون گذاشتن آدرس یا شماره تلفن از اینجا نقل مکان کردن .به نمایشگاه ماشین عموش میره که نوچه های عموش بابای نازنینمو از مغازه بیرون میکنن خلاصه دلیل رفتن ناگهانی محمد برای من و تک تک اعضای خونوادم یه معما میشه … منم که تقریبا بعد از دو هفته از بیهوشی در اومدم با حال زارم با تک تک دوستاش تماس گرفتم و متاسفانه هیچکس هیچ خبری از اون نداشت ..انگار محمد یه قطره آب بود و توی زمین فرو رفته بود…از اون روزا هر چی بگم کم گفتم … از همه درد آورتر بی خبری بود .. اینکه دلیل رفتن یه عزیز رو ندونی…چندین دفعه بهش e-mail زدم که لا اقل بگه چرا چی شده و …نامردی بود فاصله ی بین خوشبختی و بد بختیت فقط یه sms باشه..محمد جوری رفت انگار از اول اصلا نبوده ..ولی خدارو شکر از اونجایی که آدم قوی و خودداری بودم تا حدودی تونستم کنار بیام ولی حرف حدیث های آدما گاهی بد جور دلمو میسوزوند … اینکه خالم آروم به مامانم بگه نکنه عیب و ایراد از کیانا بوده و من ناخواسته بشنوم .. اینکه دوستام با یه حالت دلسوزی همراه با هزارتا شک و تردید نگام کنن.. خلاصه .. دو ماه دیگه به همین منوال گذشت و توی اون روزها تنها خبر خوبی که تونست تا حدودی حال و هوای منو عوض کنه ..خبر قبولیم تو مقطع فوق لیسانس معماری توی یکی از بهترین دانشگاههای تهران بود .. با اینکه لیسانسم رو هم توی بهترین دانشگاه شهرمون شیراز
 

برای دسترسی به این فایل و هزاران کتاب کمیاب دیگر باید با هزینه ای جزئی اشتراک ویژه تهیه کنید

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.