خلاصه کتاب تراژدی
این رمان، فراز و نشیب های زندگی یک قاتل را شرح میدهد.
زنی که بیشتر دوران عمرش را برای این کار تعلیم دیده،
زنی سرکش و استقلال طلب،
بی رحم و خون ریز،
که زندگی انسان ها برایش پشیزی ارزش ندارد.
استقلال و آزادی اش همیشه در مرتبهی اول بوده و هست، و حالا زمانی میرسد که برای به دست آوردن آزادی، دست به خ*ی*ا*ن*ت میزند.
خیانتی که پیامد هایش نه تنها زندگی خودش، بلکه زندگی اطرافیانش را هم زیر و رو خواهد کرد.
خیانتی که پایان کار را به یک تراژدی بزرگ بدل میسازد.مقدمه:
(قسمتی از متن) زندگی گاهی یک سیاهچال است
چه بخواهی چه نخواهی، اگر کسی حکم کرده باشید جایت همان جاست
در میان دیوار های مرطوب و قرون وسطایش
در میان حشرات موذی و کثیفش
سقف سرت کف کاخ یا کف زندان یکیست
در آن میان روز هایی میرسد که پشیمانی
از عظمت سیاهی که اطرافت را گرفته میترسی
از رد پر رنگ خون روان از دستانت که به جای مانده از جان هاییست که گرفته ای واهمه داری.
اما روز هایی هم میرسد که آن روح سرکشت عصیان میکند
از زخم هایی که خورده ای
از جدال ناعادلانهی روزگار
از ردِ…. عمیق…. و….حقیرِ….خ*ی*ا*ن*ت!
و خدا نکند که آن خ*ی*ا*ن*ت از جانب یک دوست باشد!
وجودت را به آتش کشیده، مغز و قلبت را از حرکت نگاه میدارد. و وضعیت من درست همین است.
اما،
من کسی نیستم که به همین سادگی تسلیم شوم
چرخ گردون و دست سرنوشت تحت اوامر من اند!
و این را هم باید فهمیده باشید که در قاموس من جزای خ*ی*ا*ن*ت تنها “مرگ” نیست،
زالوییست که ذره ذره جان قربانی را بگیرد…
ذره….ذره….
تا قطرهی آخر!
دیدگاهها (0)