دانلود رمان هیچوقت اعتراف نکن نوشته آنیتا
Hichvaght Eteraf Nakon By Anita77
قسمتی از رمان هیچوقت اعتراف نکن :
من: رزا بگو دیگه ازچی خوشحالی ؟
رزا : بعدا میفهمی ؟
من : ا تو که میدونی من فضولم خب بگو دیگه !
رزا : نچ
من : خب نگو!
– باشه نمیگم ولی نفس دیدیش امروز چه تیپی زده بود شلوار فیلی و تیشرت سفید و سویی شرت مشکی خیلی نازشده بود
-آره ولی رزا من فکرکنم این ازخطاطی خیلی خوشش بیاددیدی روی تیشرتشم خطاطی بود
-آره راست میگی
شهاب وقتی دخترا رفتن من یک چند دقیقه ای نشستم و به جای خالی نفس نگاه کردم این دخترچی داشت توی نگاهش که منواین جوری کرده بود باصدای زنگ گوشیم به خودم اومدم خشایار بود
خشایار:سلام زنده ای هنوز
-سلام خوبم تو خوبی
-آره راستی شهاب من امروز مطب ندارم بیکارم توچه کاره ای ؟
-منم کاری ندارم بیکارم
-پس پاشو بیا خونه ی من باهم حرف بزنیم
-باشه اتفاقا این پارکه به خونه توام نزدیکه تایک ربع دیگه اونجام
-پس منتظرم بای
-خدافظ
Ali bud mrcccccc, age mishe vadam link befrestin mrc