P30i

دانلود کتاب رمان بمون کنارم

به درخواست نویسنده این کتاب لینک دانلود حذف گردید

 

قسمتی از این رمان زیبا:

شمیم داخل شدوفوری خودش را روی تخت ارمیا انداخت وپتویش را روی سرش کشید.منتظربود تا ارمیا

دعواراه بیندازد اما صدایی نشنید .حدس میزد چون او خوابش می آمد ازجروبحث کردن گذشته وروی

زمین خوابیده .پتوراازروی سرش کنارکشیدوسرش را برگرداند که ناگهانی صورت ارمیارا روبرویش دید

چشمهایش بسته بود جیغ کوتاهی کشید..ارمیا سه متر ازجاپرید:

– اِی مرگ….مگه جن زده شدی نصفه شبی نمی ذاری کپه مرگمونو بذاریم

– ببخشید …خب چیز شد…یعنی فک کردم روزمین خوابیدی براهمین برگشتم دیدمت ترسیدم

– خیلی خب اگه جیغ وگریه هات تمام شد بگیربکپ

– باش

چشمایش را بست …هرچقدرسعی می کردخوابش نمی برد.قلبش مثل قلب گنجشک می زد

ودستهایش یخ کرده بود…باورش نمیشد ارمیا دعوانکرده باشد وکنارش خوابیده است …عطرتن ارمیا را

حس می کرد.باتمام وجودش عطراورا به ریه هایش کشید…چقدربهاو نزدیک بودواما چقدردور…….

– شمیم چقدرتکون می خوری ؟بخواب دیگه

به طرف اوبرگشت وگفت:

– ارمی

– هان؟

– توخوابت میاد؟

– مگه تومی ذاری

– خب خواب ازسرم پرید چیکارکنم

– می دونی ساعت چنده؟

– نه

– دوونیم

– توهم خوابت نمیاد؟

– نه

– پس من یه چیز بگم؟

– چی ؟

– طولانیه گوش میدی؟

– آره بگو

شمیم بلندشد وروی تخت نشست .ارمیادست راستش را زیرسرش گذاشته بودومنتظر به اونگاه می

کرد.بازوهای مردانه وسینه سفید ارمیا ته دلش را قلقلک می داد.نگاهی به لباسهای خودش

انداخت:تاپ قرمزرنگ بندی وشلوارک سفید .(چه دل شیری دارم من دیگه!این چه وضعیه پاشدم راه

افتادم تواتاق این؟)

– شمیم باز زدی کانال فضانوردی؟چی می خواستی بگی ؟

– نه الان می گم …خب ببین چیزه …ارمیا اگه من خواهرت بودم بعد یه خواستگار خوب بهم می یومد که

ازهمه نظرتامینه قبول می کردی منو شوهر بدی؟

– تودانشگاه کسی بهت چیزی گفته ؟

– اول جواب منو بده

– اولا که فعلا زنمی دوما اگه من داداشت باشم عمرا تورو شوهر بدم

– بدجنس چرا؟

– خب می دونم اون شوهر بدبخت می خواد ازدست تو چی بکشه

– دلشم بخواد اصلا چه داداش بدی میشی تو

– من غلط بکنم داداش تو بشم

– خلایق هرچه لایق

– آها پس می خواستی همینو بهم بگی نه ؟ازدواج کنی ؟حالا اون هرکول کی هس؟

– درست حرف بزن اون هرکولی که می گی احسانه

ارمیا ازجا پرید.آنچنان نگاهی به شمیم انداخت که شمیم ازترس کمی عقب تررفت. دست چپش

رابلندکردو سیلی محکمی توی صورت شمیم خواباند.

– این واسه اینکه توواحسان غلط می کنین

بادست دیگرش سیلی دوم را به صورت اوزدوگفت:

– اینم واسه اینکه بفهمی تو هنوزصاحب داری …

 

 

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (2)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

    ~Gisoyeshab~ مهمان اردیبهشت 9, 1393 پاسخ

    سلام .من نویسنده بمون کنارم هستم .وقصد چاپ این کتاب رو دارم ..می دونین که بودن کتاب پاپی خلاف قوانینه ..پس لطف کنین برای جلوگیری ازدردسرهای قانونی وفیلترنشدن سایتتون توسط انتشارات این رمان روحذف کنین ممنون

      ادمین مدیر کل اردیبهشت 11, 1393 پاسخ

      به درخواست نویسنده این کتاب لینک دانلود حذف گردید