قسمتی از این رمان زیبا:
متین چطور آدمیه؟
مردخوبیه سربه زیر وزیرک، دقیق ومحتاط،مهربان،ولی جدی و با جذبه
ازش خوشت میاد؟
این دیگه چه سوالیه گیسو؟
همینطوری، آخه تو از این تیپ آدمها خوشت میاد
نمی دونم،شاید! چرا تا حالا بیدار موندی؟
خب دلم برات تنگ شده بود
منم همینطور. میخواستم بهت تلفن کنم ، ولی روم نشد
مسئله ای نیست چند روز اول من بهت زنگ میزنم چیزی میخوری برات بیارم؟
نه میل ندارم.خستهم.میخوام بخوابم. از بس با پرستیژ رفتار کردم بدنم درد گرفته
برو بگیر بخواب
لباسم را عوض کردم،مسواک زدم و بعد از کمی صحبت با گیسو به اتاق خوابم رفتم و روی تخت ولو
شدم .بی اختیار به متین فکر میکردم. نکنه از او خوشم اومده؟ولی نه، اون به درد من نمی خوره، میخواد
بخاطر بچه ازدواج کنه! چه فکر احمقانه ای! خدایا الناز کیه ، چه شکلیه؟ الان با مهندس رفتن دربند و
دارن صفا می کنن. چرا از من هم دعوت میکرد؟ لولوی سرِ خرمن می خواست؟
بلند شدم مسواک زدم .صبحانه خوردیم .شلوار لی و پلیور آبی نیلی پوشیدم .گیسو موهایم را تیغ
ماهی بافت وگفت: مردم میخوان دلبری کنن موهاشونو افشون می کنن، تو می بندی؟
آخه عشقم اینطوری دوست داره
پس بالاخره دونستی دوستش داری یا نه؟
ولم کن گیسو، باز شروع کردی.
پس فردا نیای بگی گیسو دوستش دارم کمکم کن ها!
با برس آرام زدم تو سر گیسو وگفتم: نه میگم بیا منو بکش که راحت بشم. خب من رفتم .کاری نداری؟
نه بسلامت
گودبای آبجی
خارجی ودهاتی رو باهم قاتی کردی از تاثیرات عشقه؟
چه کنیم دیگه ، عاشقیم .راستی به طاهره خانم زنگ بزن که به زری خانم بسپاره یه وقت بروز ندن که
پدر زندهس بگو به ثریا هم سفارش کنه
دیدگاهها (0)