دانلود کتاب رمان نبض تپنده
Nabze Tapande By Miss No.1
قسمتی از رمان نبض تپنده :
سامان خیلی از خوبها رو در کنار هم داشت . چهره ای جوان پسند ، وضع مالی خوب ، تیپ جدید و مطابق با ذوق دخترونه من ، رفتاری آقا منشانه و متین ، مهربون توام با احساس احترامی که همیشه بدنبالش بودم . در تمام اوقاتی که با او در حال بحث یا صحبت بودم ، هیچ وقت سعی نمیکرد عقیده خودش روبه من تحمیل کنه واین برای منی که درتمام طول عمرم همه اطرافیان به نوعی سعی داشتن عقاید خودشون رو بهم بچپونن ، ارزش خیلی زیادی داشت .
روز به روز تفاوتهای فاحش میون سامان و برادرام ، منو در نزدیک شدن به سامان ترغیب میکرد . کم کم مجاب میشدم که سامان میتونه نیمه گمشده و تکمیل کننده من باشه . من دلم میخواست زندگی رو از دریچه ی سادگیها ببینم . زندگی پیچیده نمیخواستم . دلم لک میزد برای یه نگاه شفاف که تا اعماق دل آدم رو نشون بده . یه نگاه که زیر بم شخصیت آدم توش پیدا باشه . از نگاه غوطه ور تو چشمای امثال حمید متنفر بودم . خشونت نگاه شهید ، رعب آور بود . توی نی نی چشمای سعید هیچ خطی خوندنی نبود . دلم یه خط ننوشته میخواست که از توش یه کتاب مطلب بشه استخراج کرد . محبت ، سادگی ، عشق ، متانت ، حجب و حیا ، ایمان به خیلی چیزا علاوه بر خدا . یه نگاه که به چشمای میشی سامان می نداختم ، داد میزد که از سادگی بیچارست . من عاشق همین سادگیها بودم . زل که میزدم تو آینه چشماش ، یه وجدان راحت توش خوابیده بود ، من با همین وجدان راحت ، آرامش پیدا میکردم . چشم که میچرخوند رو جزء جزء اعضای صورتم ، عشق و محبت رو ساتع میکرد و وجودم رو داغ ، من کشته مرده همین محبتای خالصانه بودم . یه رگ بیحیایی که زیر پوستم میزد ، تشخیص حجب و حیای ذاتی تو چشماش برام نانوشته خوندنی بود ، عاشق همین حجب و حیا به زبون نیاوردنیش بودم .
گاهی دلم میخواست ، خیلی دخترونه ، خودمو به سامان نزدیک تر کنم . اما در کمال تعجب ، با اینکه به ظاهر از خانواده ای اپن مایند و بی تعصب بودن ، این دوری کردنای سامان ، منو تو بهت میکشوند . سامان به من نزدیک بود ، با من صمیمی بود . من رو تو میگفت ، راحت درد و دل میکرد ، به حجابم گیر نمیداد،ولی عجباکه تعصبی بود.این تعصب اصلا با اون چیزی که به اسم تعصب از اطرافیانم تا اون سن دیده بودم ، زمین تا آسمون توفیر داشت . این که تو دانشکده زیاد پا پیم نمیشد و حد خودش رو نگه میداشت ، ولی دورا دور هوامو داشت و احیانا اگه پسری نزدیکم میشد مثل آوار رو سرش خراب میشد ، حالتی از تعصبی شیرین رو برام تداعی میکرد . برای دانلود کتاب رمان نبض تپنده با ما همراه باشید.
دیدگاهها (0)