P30i

دانلود کتاب رمان پدر خوب نوشته دختر خورشید – sun daughter

دانلود کتاب رمان پدر خوب نوشته دختر خورشید

دانلود کتاب رمان پدر خوب

Good Father by Sun Daughter PDF Download

شخصیت اصلی : دختر

نثر قصه : اول شخص از زبان دختره /راوی دختره از اول تا اخر همش دختره همه چی و میگه…

خلاصه ی داستان رمان پدر خوب

دختری هم نسل من و تو …

در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه … منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست اما از یکنواختی خسته شده .. روی پای خودشه..مستقله…عقاید محکمی داره… پای عقایدش می ایسته … و در این راه سعی میکنه تا به خیلی ها بفهمونه یک دختر، یک زن، یک بانو ،یک خانم … میتونه تنهایی نجابت و شرافتشو حفظ کنه … باور هاشو به شدت باور داره … و کم کم در گذر زمان طعم عشقی ناخوانده رو تجربه میکنه که اصلا منتظرش نیست … !!! …

قسمتی از این رمان زیبا:

اصلا سوالام تحت اراده ی خودم نبود … رگباری داشتم می پرسیدم… واقعا اون دختر داشت؟ اون اصلا بهش نمیومد ازدواج کرده باشه… چه برسه به دختر؟؟؟ اونم تو این سن…. پرند کمه کم سیزده سال وداشت!

پارسوآ لبخندی زد وگفت: خوب من یه کم زود ازدواج کردم…

یه لحظه گفتم: اخه چقدر زود …

سوالام همش تو ذهنم بودن البته بعضی هاشونم بخاطر هیجانی که بهم وارد شده بود عین استون پریده بودن… با این حال واقعا هنوز شوک بودم… یعنی شوک بودمااا …

با گنگی باز گفتم: شما چند سالتونه؟

پارسوآ پاشو رو پاش انداخت وگفت: فعلا بیست و نه… به زودی سی …

-بعد پرند چند سالشه؟

پارسوآ لبخندی زد … انگاراز قیافه ی باباقوری متعجب من خوشش اومده بود …

پارسوآ : پرند هم سیزده سالشه …

مغزم داشت جمع و منها و تفریق وضرب و تقسیم میکرد…

فکرمو بلند بلند گفتم: یعنی هفده سالگی ازدواج کردید؟

پارسوآ با همون لبخند گفت: خیر… هفده سالگی پدر شدم…

ای دل غافل… عجب چیزی بود این… البته تو فامیل داشتیم … اصلا پدر خودم با طاها فقط بیست سال اختلاف داشت … ولی پارسوآ … اه ه ه ه ه… مخم هنگ بود به شدت … پارسوآ فنجون خالی و که اصلا نفهمیدم که تمامشو خوردم وبرداشت وبه اشپزخونه رفت. با صدای موبایلم از تو کیفم درش اوردم . اما بخاطر مغز هنگم اصلا نتونستم جواب بدم و تماس قطع شد. گوشیمو رو میز گذاشتم تا اگه دوباره زنگ خورد جواب بدم…

باز مخم پر کشید سمت پدر کوچولو…

وای چه پدر باحالی… خدا شانس بده … یه لحظه توهم زدم فکر کن پارسوآ با یه همچین استایلی بیاد دم مدرسه ی پرند اینا… اه ه ه… دخترا واسه اش خودکشی میکنن… عجیب دلم میخواست بدونم زنش کجاست…

ازاشپزخونه گفت : اولین بار نیست کسی تا این حد شوکه میشه… دیگه من و پرند عادت کردیم.

درحالی که رو به روم مینشست گفت:مدارکتون رو اوردید؟

به سختی نگاهمو ازش گرفتم… این جوون خوش تیپ اصلا بهش نمیومد یه پدر باشه… اونم چی… پدر یه دخترسیزده ساله.. یعنی.. وای اخرسوژه است…تو هفده سالگی…عزیــــــــــزم م م …دیده بودم مادرهایی که پونزده شونزده سال با بچه هاشون اختلاف سنی داشتن اما این یکی… اه ه ه… کولمو برداشتم وبه زیپش نگاه کردم… به زیپ نگاه میکردم وفکر میکردم که چی میخواستم از کوله ام دربیارم…

با صدای پارسوآ که گفت: شناسنامه …

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.