دانلود کتاب رمان برایم ازعشق بگو نوشته باران ش
Barayam Az Eshgh Begu by Baran Sh PDF Book
خلاصه رمان برایم از عشق بگو :
داستان با به هم رسیدن ترنج و ارشیا آغاز میشود ولی کم کم ترنج و ارشیا به حاشیه می روند و ماکان به عنوان نقش اصلی داستان در مرکز توجه قرار می گیرد. ماکان شر و شیطان به دنبال نیمه گمشده اش همه جا سرک کشیده و تقریبا از پیدا کردن ان ناامید شده است که به صورت خیلی اتفاقی با دختری رو به رو میشود در حالی که نمی داند او قرار است بعدا به نیمه گمشده اش تبدیل شود. ولی ماکان برای رسیدن به او باید تغییر کند باید خودش را بسازد تا لایق ان دختر شود او تمام تلاشش را می کند ولی ….
قسمتی از این رمان زیبا :
ارشیا لباس را از فروشنده گرفت و به ترنج داد و او را تا پشت در اتاق پرو همراهی کرد. ترنج به سختی لباس را پوشید. ارشیا از پشت در مدام می پرسید پوشیدی؟
آخر ترنج حوصله اش سر رفت و گفت:
ارشیا هر وقت پوشیدم می گم دیگه. بعد باز هم با زیپ لباس کلنجار رفت. دستش نمی رسید آن را خوب ببندد برای همین یقه اش خوب نمی ایستاد. دستش را که خسته شده بود پائین انداخت و گفت:
نمی تونم زیپ و ببندم. ارشیا به فروشنده که داشت با مشتری دیگری سر و کله می زد نیم نگاهی انداخت و گفت:
می خوای برات ببندم. صدای وای نه ترنج را که شنید نتوانست خنده اش را کنترل کند و در همان حال که می خندید گفت:
خوب مگه چی میشه حالا؟
صدای ترنج هم که معلوم میشد خنده اش گرفته را شنید گه گفت:
کاری نکن اصلا نذارم لباس و ببینی. ارشیا با اینکه داشت می مرد تا ترنج را با آن لباس ببیند لحن خونسردی به خودش گرفت و گفت:
بالاخره که شب عروسی می بینیم. ا خوب پس درش بیارم نمی خوای ببینی.
ارشیا سریع گفت:
ترنج اذیت نکن دیگه خوب چکار کنم زیپش بسته نمی شه.
ارشیا با همان خنده گفت:
خوب در و باز کن من چشمامو می بیندم خوبه؟ لوس
خوب هر کار تو بگی من می کنم.
در اتاق پرو با صدای تیکی باز شد. ارشیا آرام در را باز کرد.خوشبختانه در به طرف مخالف باز می شد و اگر تا انتها هم ان را باز می گذاشت از داخل مغازه دید نداشت. ترنج خودش از خجالت چشم هایش را بسته بود. ارشیا با دیدن حالت او لبخند عریضی زد.
دیدگاهها (0)