قسمتی از این رمان زیبا:
لباسام و در اوردم و لبتابم و روشن کردم…..اولین کاری که کردم ایمیلم و باز کردم انگار ناخودآگاه منتظر
ایمیل اون ناشناس بودم…و انتظارم بیخود نبود..یه نامه ازش اومده بود…که شوک امشبم و کامل
کرد…برعکس همه ایمیلها فقط یک جمله نوشته بود!
هنوزم میخوای من و ببینی؟
همین!چشمم خشک شده بود رو صفحه مانیتور….بدون هیچ فکری جواب دادم….
آره!کی؟ و کجا؟
دکمه سند رو زدم و بدون اینکه ایملم و ببندم پریدم تو حموم باید دوش میگرفتم..وگرنه این همه شوک
دیوونم میکرد….وقتی از حموم اومدم شوک بعدی بهم وارد شد!
جواب داده بود!
این آی دی رو تو مسنجر سیو کن!
و یه ای دی داده بود….سریع مسنجرم و باز کردم و ای دی رو سیو کردم….آن لاین بود!یعنی تا این وقت
شب بیدار نشسته بود پای کامپیوتر؟
به محض سیو کردن صفحه پیغام باز شد!
-سلام
-سلام
-خوبی؟شبت خوش!
-مرسی
-خب!!!!این من…..هنوز دوست داری من و ببینی و بدونی من کیم؟
-بله!
-همیشه اینقدر کوتاه جواب میدی؟
-نه!
-پس چرا الان اینجوری هستی؟
-نمیدونم…شوکه شدم!بعد از این همه مدت…چی شد؟
-خودمم نمیدونم…..فکر کردم الان وقتشه!
-خب یه عکس بده ببینمت…
-نه…با عکس نمیشه…باید حضوری همدیگه رو ببینیم.
-چرا حضوری؟وقتی میشه همینجا هم و ببینیم.
-یعنی تو هم عکست و میدی؟
-نه!عمرا!
-پس حضوری همدیگه رو میبینیم.
-چرا مثل دخترا میمونی…خب یه عکست و بده دیگه!
-ببین من اصلا اهل چت کردن نیستم…الانم فقط اومدم بگم اگر هنوزم دوست داری من و بشناسی یه
قرار بزاریم….
-یعنی عکس نمیدی؟
-نه….ولی نه به خاطر اینکه نخوام عکسم دستت باشه…دلیل مهمتری دارم که وقتی من و ببینی
میفهمی!
-من تورو میشناسم؟
-آره
یه راهنمایی کن…-
-ساعت نزدیک ۲ هستش…..بحث نکن…..
-خب برو بخواب….
-من خوابم نمیاد…..برای خودت میگم…..
-همیشه اینقدر صمیمی حرف میزنی؟
-با همه نه!
-اونوقت چرا با من آره؟
-انگار خیلی هم خوابت نمیاد…..من تا صبحم میشینم با تو چت میکنم…اما فقط و فقط حضوری میتونی
بفهمی من کی هستم!
نفس عمیقی کشیدم…دستم بردم لای موهام و نگه داشتم و خیره شدم به مانیتور…چیکار باید
میکردم..من که اصلا نمیشناسمش…درسته تنها برم سر قرار؟
-چیکار کنیم؟قرار نمیزاری؟
دیدگاهها (0)