P30i

دانلود کتاب رمان شیرین نوشته م.مودب پور

قسمتی از این رمان زیبا:

«تو یه حال عجیبی بودم.بقدری احساس خوبی داشتم که بی اختیار تو خیابون می خندیدم!می

ترسیدم نتونم پیداش کنم!

یکی دو تا خیابون رو رد کردم و رسیدم به پارک پشت خونه مون.رفتم تو پارک.و یه لحظه چشمامو

بستم.»

ـ توباهوشی،حتما می تونی بیا.

«دوباره خندیدم و راه افتادم.پرنده تو پارک پر نمیزد!خلوت خلوت بود آروم راه می رفتم و این ور و اون ور و

نگاه میکردم.چند دقیقه گذشت واستادم و چشمامو بستم.»

ـ تا حالا که درست اومدی.دارم کمکت میکنم.تو فقط دنبال دلت بیا.حتما به من می رسی!

«خندیدم و راه افتادم.انقدر ذوق کرده بودم که همه ش می خندیدم!حرفامو می فهمید!هرچی تو فکرم

بهش می گفتم می فهمید!

چند دقیقه ی دیگه که گذشت.رسیدم وسطای پارک.دیگه نمی دونستم کجا باید برم!پارک خیلی بزرگ

بود و پر از درخت و چمن و گل و گیاه و بوته!اگه کسی اونجاها قایم میشد نمی شد پیداش کرد دوباره

واستادم و چشمامو بستم»

ـ کنار گل های رز سرخ و قشنگ میشه عشق رو پیدا کرد!بیا.

«یه لحظه فکر کردم و دوئیدم!یه دقیقه ی بعد رسیدم به جایی که فقط بوته های گل رز رو پرورش میدادن

ودور تا دور آدم پر بود از بوته های بزرگ گل رز سرخ و صورتی و سفید و زرد!جایی که خودم دوستش

داشتم و گاه گداری تنهایی می رفتم اونجا و یکی دو ساعت فقط فکر میکردم.

کنار جایی که فقط بوته های گل سرخ بود دیدمش.یه گوشه رو چمن نشسته بود.موهاش رو ول داده بود

دورش و کفشاشو دراورده بود.یه لباس خیلی ساده و قشنگم تنش بود.تا از دور منو دید بهم خندید.انگار

دنیارو بهم دادن.رفتم طرفش»

بهار ـ دیدی خیلی زود اومدم؟

ـ برای من هر چقدرم زود بیای بازم دیره.

بهار ـ ببین چه گلای قشنگی یه!اصلا همه ی اینجاها قشنگه خیلی قشنگ!

ـ به شرطی که توام وسط گلا نشسته باشی.

«بهم خندید»

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (1)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

    رها مهمان مرداد 25, 1393 پاسخ

    شیرین قشنگ ترین کتاب این نویسنده خوش ذوق هست
    حتما بخونین