قسمتی از این رمان زیبا:
فاطمه شیطونتر از قبل شده بود و سر به سرم می ذاشت …منم از روی حس داشتن یه خواهر کوچیکتر
هر وقت می رفتم خونشون براش یه چیزی می گرفتم ….
یه بار که رفتم خونشون …..براش یه پالتو گرفتم …زمستون بود ….انقدر ذوق کرد که اگه دست خودش
بود می پرید تو بغلمم….
حرفاش و کارش برام بچگانه بود.. جدی نمی گرفتم چی میگه ….. اصلا شبیه زهرا نبود نه اخلاقش
نه چهره اش …
یه روز صبح که از خواب بیدار شدم…. محمود رفته بود سر کار…. منم انقدر خسته بودم که تا اون موقعه
خوابیده بودم …
رفتم پایین .. صداشون کردم ..فقط صدای فاطمه امد …
فاطمه- بیا اینجا من تو اتاقمم
در اتاقشو باز کردم ….یه لحظه رنگم پرید ….موهاشو باز کرده…. اخه هیچ وقت جلوی من بدون روسری
نمی یومد …پشت میز نشسته بود مثلا درس می خوند…. حسابی به خودش رسیده بود….
سرمو انداختم پایین …داشتم درو می بستم
فاطمه- چی شد؟…. کجا می ری ؟
عماد- می رم بیرون ..
فاطمه- مگه صبحونه نمی خوری ؟
عماد- نه
فاطمه- ولی من برات صبحونه اماده کردم …
حالم بد شده بود ….
چیزی نگفتم رفتم تو هال نشستم…
لباسایی پوشیده بود که برای اولین بار می دیدم بپوشه ..یه تاپ قرمز چسبون با یه شلوار
جین …موهاشم باز کرده بود…مثل اینکه داره جلوی برادرش راه می ره که انقدر راحت بود…
فاطمه- بیا اشپزخونه..
هنوز تو جام مثل میخ وصل بودم ..
فاطمه- نمیای …؟
با شرم رفتم پشت میز نشستم …..
فاطمه- منم نخوردم تا تو بیای…
از تو داغ بودم ..انگار از سر روم بخار پا می شد …
حالا که ۱۸ سالش شده بود نسبت به قبل تغییر کرده بود ..اون دختر بچه کوچیک نبود که سر به سرش
می ذاشتم …وقتی قهر می کرد از شوخیای من محمود …لپشو می کشیدم …
نه دیگه اون نبود ….
ازش بدم امده بود ….
هی پا می شد ویه چیزی می یورد ..چایی رو که جلوم گذاشت چرخید بره یه چیز دیگه بیاره …که
موهای بلندش به صورتم خورد …
دلم یه جوری شد …
می دونستم چند دقیقه دیگه تو اون خونه بمونه….ممکنه هر اتفاقی بیفته ….از جام بلند شدم …به
طرف در حیاط رفتم
فاطمه- عماد
جوابشو ندادم… دنبالم می دوید…
بهش نگاه نمی کردم …..اما هی صدام می کرد …به در که رسیدم دستمو گرفت …
فاطمه- توروخدا نرو
عماد- فاطمه تو روجون زهرا با من اینکارو نکن …
فاطمه- عماد من دوست دارم ….از همون روز اولی که امدی دوست داشتم ….اما تو فقط زهرا رو
دیدی….ببین منم مثل زهرا برات قشنگ کردم ….
چشمامو بسته بودم بهش نگاه نمی کردم …چشماتو باز کن……ببین من چی از اون کم دارم…مگه
بهش نمی گفتی از موی بلند خوشت میاد…
من به عشق تو ….توی این دو سال موهامو بلند کردم …
عماد منو نگاه کن …من دوست دارم …..
دیدگاهها (0)