P30i

دانلود کتاب رمان من بی او نوشته Sara_girl

قسمتی از این رمان زیبا:

-خوب شروع کن.

-چیو؟

-حرفیو که میخواستی بهم بگی دیگه.

-خب چه جوری بگم آرزو …آرزو من،من…

-ضربان قلبم تند و تندتر شد قلبم با شدت به سینه میکوبید و احساس میکردم که هر لحظه ممکن است

از جایش کنده بشود. با صدای گارسن به خودم آمدم .

-بفرمایید.

-ممنون.

-شایان بگو دیگه منو کشتی..

شایان که داشت با بستننی اش بازی میکرد سرشو بلند کرد و گفت:

-آرزو اون خرسیو که موقع تولدت بهت دادم اون چی میگفت ؟

– با خنده گفتم خب میگفت i love you…..

-خب اون جمله احساسم نسبت به تو بوده و هست و خواهد بود آرزو از وقتی که دیدمت از همون

موقعی که با شقایق به خونمون اومدی و شقایق تورو به ما معرفی کرد فکر کنم تو ۱۰ سالت بود و من

۱۲ سالم بود همیشه یه احساسی بهت داشتم یه حس عجیب از همون بچگی . یادته یه بار با هم

دوچرخه بازی کردیم و تو افتادی زمین و پات شکست من تا وقتی خوب شدی هرشب کارم گریه بود از

اینکه تقصیر من بود و این بلا سر تو اومد از اینکه دیگه تا چند روز نمیدیدمت آرزو حالا اون احساس با من

بزرگ شده و به یه احساس بزرگتر تبدیل شده به عشق آرزو من عاشقتم من…

دیگه حرفهای شایانو نمیشنیدم وای یعنی اونم احساس منو داشت یعنی اونم مثل من عاشق شده بود

خدای من چقدر خوشحال بودم میخواستم لب باز کنم و بهش بگم که منم عاشقتم از همون بچگی

هامون همون روزی که شقایق تورو بهم معرفی کرد

-آرزو نظرت راجع به من چیه؟

سرمو پایین گرفتم و چیزی نگفتم که شایان گفت:

آرزو اگه هیچ احساسی بهم نداری بگو،بگو به خدا میرم ولی اگه ته دلت یه حسی بهت میگه که دوسم

داری بهم بگو توروخدا آرزو بگو …

سرمو بلند کردم گونه هایم خیس شده بود شایان با تعجب بهم نگاه کرد وگفت:

-آرزو داری گریه میکنی؟؟؟

به سختی گفتم :آخه،آخه من….

-تو چی آرزو بهم بگو؟

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.