بخشی از این رمان زیبا:
یه دفعه نمی دونم چراخندیدم وتودلم یه حال عجیبی حس کردم شایدعشق همین بود!یعنی عاشق
شده بودم؟! عاشق گندم چه اسم قشنگی!
کم کم برگشتم به خاطراتم!یاده موقع هایی افتادم که من وکامیارباگندم وآفرین ودلارام وکاملیا بازی می
کردیم یادمه موقع یارکشی همیشه گندم می اومدبامن!یادمه همیشه وقتی گرگم به هوابازی
می کردیم
وگندم مثلا گرگ می شد بااینکه می تونست منو بزنه اینکارونمیکردوبقیه رومیزد!
تواین فکرابودم که صدای پدرم ومادرم روشنیدم که داشتن می اومدن خونه وباعصبانیت باهمدیگه حرف
می زدن!
سلام ممنون از سایت خوبتون 3 تا از رمان ها میخواستم تو سایت شما پیدا کردم با اولین جستجو تو گوگل مرسی
ممنون. من عاشق رمان واداستان و در كل كتاب هستم و تمام سايتهايي كه در اين زمينه فعاليت ميكنند را فوق العاده دوست دارم. ممنوووووووووووووووووووووووون...
چرا رمان قرار نبود دانلود نمیشه لطفا پیگیر باشین ممنون
سلام آقاى مؤدب پور من رمان گندم رو خوندم خيلى دوسش دارم اما حيف پايان خوبى نداشت واقعا براش گريه كردم خيلى حالم خراب شد بخاطر پايانش ميشه لطفا بگيد چطورى كاميار سرراهى شد ولى همه فكر ميكردن گندم چرا برگه پيش عمه كوچيك بود توروخدا ج بدين خيلى داغونم. ممنون