بخشی از رمان :
فرهاد در مقابل پایه هدیه نشست و گفت : وقتی جنگل زندگی باشد و من هم مرد جنگل باشم آیا تو حاضری به عنوان بانوی جنگل با مرد جنگل زندگی کنی؟
گونه های هدیه از شرم سرخ شدند و سرش را به زیر انداخت و گفت : معنی این حرف یعنی خواستگاری . اگر مرد جنگل از من خواستگاری کند می پذیرم که همسرش باشم
فرهاد دست او را به لبهایش نزدیک ساخت و بوسه ای بر آن نواخت و گفت مرد جنگل از بانویش سپاسگزار است و قول می دهد برای او کلبه ای از عشق و محبت بنا کند….
دیدگاهها (0)