داستان در مورد پسر جوان جوشکاری است که روزی برای شکار به کوه می رود و در آن جا شاهد بقایای یک صحنه درگیری در حین داد و ستد مواد مخدر است . در این صحنه مواد زیادی به جا مانده ، افراد زیادی کشته شده اند و پول ها نیز در همان نزدیکی درون چمدانی است . پسر پول ها را بر می دارد و فرار می کند و همین امر سبب تعقیب و گریزی طولانی می شود بین پسر ، فردی که در پی یافتن پول هاست و کلانتر آن منطقه ….
قسمت های زیبایی از کتاب
مردم فکر می کنن می دونن از زندگی چی می خوان ولی معمولا این طور نیست .
۱۹ سالگی سنیه که توش می فهمی اگه یه چیزی به اندازه ی دنیا واست مهم باشه احتمال اینکه از دستش بدی بیشتره .
اونا به بچه های مدرسه ای مواد می فروشن ؟
از اونم بدتر .
چی ؟
بچه های مدرسه ای ازشون می خرن .
اتفاقایی که واسه آدم می افته دست خودش نیست . کسی اولل ازت سوال نمی پرسه . ازت اجازه نمی گیرند .
هر لحظه ای تو زندگی آدم یه حادثه ست ، و هر آدمی که وارد زندگیت می شه انتخاب خودته . یه جایی یه انتخابی کردی . همون باعث شده کار به اینجا بکشه .
همیشه بهتره آدما واسه هر چی جواب غلط داشته باشند تا این که هیچ جوابی نداشته باشند .
چیزی را که می شه درست کرد درست کنید و باقی چیزها را به حال خودشون رها کنید .
دیدگاهها (0)