خلاصه داستان :
گاهی اوقات آدم شکست می خوره تو زندگی… اما هر شکستی نشونه ی تموم شدن زندگی نیست. نشونه ی نابودشدن آرزو ها نیست. گاهی شکست می خوری و بلند میشی. بلند میشی و قوی تر از گذشته برای زنده بودن می جنگی. برای تمام داشته ها و نداشته هات میجنگی…
گاهی اوقات یه حسی نمی ذاره تو شکست رو قبول کنی. یه حسیه که نابه و دوست داشتنیه… یه حس مقدس!
حس مادری!
تو برای بچه ات می مونی و می جنگی …!
دختر قصه ی ما یه دختر مجرد منتظر شاهزاده سوار بر اسب سفید نیست. یه مادر بارداره… یه مادری که ازدواج اول ناموفقی داشته. یه مادری که برای فرزندش هر کاری میکنه. مغرور می ایسته و می جنگه…
توی داستان ما پر از شخصیت های رنگارنگ. دکتر سعادتی که می شه پشت و پناه… روشنایی که میشه خواهر… تبسمی که میشه یه همدم… آرینی که می شه یه تکیه گاه… ساورایی که برادره و برادرانه حمایت می کنه…
داستان ما داستان عشق های متفاوته… داستان شخصیت های متفاوت تر!
دیدگاهها (0)