خلاصه داستان :
رمان در مورد دختری عاشق ، دلباخته ست ، عاشق کسیه که حتی نمی دونه اون اینقدر دوسش داره …
نمی دونه که شکرانه میمیره برای یاحا ، نمی دونه …
در جای جای این شهر ، در کوچه پس کوچه های این شهر ، در تکاپوی آدم ها برای بودن و شدن ، برای زندگی ، برای نفس کشیدن و شاید فقـــط زنده ماندن
هنوز هستند کسانی که قلبشان ، برای کسی بتپد!!
هنوز هستند کسانی که نگاهشان در نگاه کسی تاب نیاورد!
هنوز هستند کسانی که نفسهایشان بند باشد به نفس دیگری!!
هســـتند …
باور کنید که هستند …
دیدگاهها (0)