P30i

دانلود کتاب رمان حس مسکوت نوشته SaMirA.Ha

خلاصه داستان :

این روزها من ، خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا ، آرامش اهالی دنیا ، خط خطی نشود…
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی ، بجای اینکه دنبالت بگردنن ، فراموشت میکندد…

قسمتی از متن رمان :

سر زنگ شیمی بودیم که همه درحال نوشتن تمرینی بودیم که بهمون داده بود موازنه یه معادله. در حال نوشتن تمرین بودیم که خانوم جلالی معلم شیمی مون رو کرد و گفت “خیله خب بچه ها کی حل کرده :سریع دستم رو بردم بالا گفتم “من حل کردم خانوم
جلالی “کسی دیگه غیر از سبحانی ننوشته
نگاهی به بچه ها کرد و گفت “مثل اینکه کسی نیس خب بیا سبحانی حلش کن
سریع با دفترم رفتم پای تخته و شروع به حل کردن تمرین شدم خانوم جلالی هم شروع کرد با بچه ها راجع به امتحان هفته بعد صحبت کرد یهو صدای داد و بیداد بچه ها دراومد که “توروخدا خانوم جلالی ما هفته دیگه امتحان ریاضی داریم نمیرسیم بخونیم
خانوم جلالی مکثی کرد و گفت “باشه پس میمونه برا هفته دیگه همه بچه ها یه نفس راحت کشیدن منم تمرین ام رونوشتم و متظر بودم که خانوم جلالی ببینه
خانوم جلالی برگشت سمت تخته و نگاهی به نوشته من انداخت و گفت :مثل همیشه عالیه کارت ماهک جان برو بشین منم یه مثبت برات بذارم با خوشحالی رفتم روی نیمکت نسشتم بغل دستیم من اسمش آیلار بود باهم صمیمی بودیم زیادتو سر و کله هم میزدیم دختر باجنبه ای بود همین جور که مشغول نوشتن بود گفت :چه خبرامروز میری خونه عمه ات
ماهک- نمیدونم والا آیلار شیطونه میگه نرم ولش کن اما مگه من دلم میاد نرم
آیلار – به هر حال دیگه اونم تو نری
ماهک – ببخشید اون وقت کی امتحان فردا رو بخونه
آیلار – دستی به مقنعه اش کشید و گفت “آها حواسم نبود راس میگی ها اصلا نمیخواد بری
ماهک – من متظر بودم تو بهم بگی خودم نمیدونستم که
درحال حرف زدن بودیم که …

رمـز فـایل : www.p30i.com

دیدگاه‌ها (0)

*
*

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.