خلاصه داستان :
شیدا دختری بود که فکر میکرد عشق رو شناخته. توی سن خیلی پایین صیغه ی پسری میشه که عاشقشه، اما روزگار باعث میشه که بفهمه عشق اونی نیست که فکرشو میکرده. نامزدش اونو از خونه اش بیرون میکنه. وقتی همه ی اطرافیانش اونو از خودشون میرونن شیدا میفهمه که آدمای اطرافش صورتک های مهربونی بودند که پشت نقابشون ذات زشتی دارند. شیدا هم تصمیم میگیره صورتک بزنه… یه صورتک مظلوم و اینطوری میشه که داستان شیدا میشه داستان صورتک های مهربون …
قسمتی از متن رمان :
صدای نازنین از جام بلند شدم. نگاهی به ساعت انداختم؛ تازه ساعت نه شده بود. از توی خاطرات چهار سال پیش دراومدم. نازنین نگاهی به چشمای خیسم کرد و گفت: الهی قربونت برم، تو که دوباره گریه کردی عزیزم!
آهی کشیدم و حرفی نزدم. نازنین آرام موهامو نوازش کرد و گفت: پاشو آماده شو… امشب مهمون دارید!
لبامو خیس کردم و لبخندی زدم، رو به نازنین گفتم: خودت یک لباس انتخاب کن.
نازنین کمد لباسامو باز کرد و یه لباس شب مشکی داد دستم. دستی به موهام کشیدم. موهای بلندم که تا پایین کمرم میرسید رو مصری کوتاه کرده بودم. دیگر نمیذاشتم بلند بشه، موی بلندم یاد آور تمام گذشتم بود، گذشته ای که به یاد آوردنش فقط قلبم رو به درد میورد، اما باید به یاد میوردم، تا بدونم کی بودم و از کجا به اینجایی که الان هستم رسیدم!
دوش گرفتم و لباسو پوشیدم. یک جورایی با خودم لج کرده بودم. شده بودم دقیقاً نقطه ی مقابل چیزی که قبلاً بودم. اصلاً برام اهمیتی نداشت. من دیگه کسیو توی این دنیا نداشتم. لباسم یقه ی خیلی بازی داشت. یک چاک بلندم تا بالای زانو داشت. از پشتم تا کمر خالی بود و چیزی نداشت. یک شال حریر نازک که بود و نبودشم فرقی نمیکرد روی شونم انداختم که سر خورد و افتاد پایین با آرنجام نگهش داشته بودم. کفشای پاشنه بلندمو پوشیدم و آرایش کردم. دودی و مشکی آرایش کردم، خیلی غلیظ نبود؛ اما برای منی که به جز ریمل آرایش دیگه ای نداشتم، زیاد بود.
مهمونی شروع شده بود که رفتم بیرون. بالای پله ها ایستادم و نگاهی به پایین انداختم. یه عالمه پولدار مفت خور دوباره دور هم جمع شده بودن. همون طور که اون بالا ایستاده بودم، دوباره ذهنم پرتاب شد به چهار سال قبل.
« روز عقدم از خوشحالی سر از پا نمیشناختم. از اینکه به آرشام میرسم خیلی خوشحال بودم. وقتی آرشام و توی اون کت و شلواردودی دیدم، قند تو دلم آب میشد. خودمم یک مانتو و شلوار سفید پوشیده بودم. قرار شده بود که یک عقد محضری باشه و بعداً عروسی بگیریم.
دیدگاهها (0)