خلاصه داستان :
داستان راجع به دختری که عاشق یک پسر میشه که از لحاظ مالی و تحصیلی از اون پایین تر و خانواده اش مخالف ازدواجش هستن ، اما اون به حرف خانواده اش گوش نمیکنه و این سراغاز داستانی تازه است …
قسمتی از متن رمان :
چقدر سخته چیزی که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
چقدر سخته که بغض داشته باشی ،اما نخوای کسی بفهمه
چقدر سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی
چقدر سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری
چقدر سخته که روز تولدت ،همه بهت تبریک بگن بجز اونی که فکر می کنی بخاطرش زنده ای
چقدر سخته که غرورت رو بخاطر یک نفر بشکنی بعد بفهمی که دوست نداره
چقدر سخته که همه چیز رو بخاطر یک نفر از دست بدی ، اما اون بگه نمی خوامت
چقدر سخته که نباشه هیچ جائی برای آشتی بی وفاشه اونکه جونتو واسش گذاشتی
چقدر سخته تو زمستون غم بشینه رو برفا می سوزونه گاهی قلب رو زهر تلخ بعضی حرفا
چقدر سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونت هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمیمونه
چقدر سخته اون که می گفت واسه چشات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
دیدگاهها (0)