خلاصه داستان :
یه وصیت ، یه وصیتی که شاید سرنوشت رو بسازه ولی کی چی میدونه تا موقع ساخته شدن سرنوشت قراره چه اتفاقایی بی افته…
البته این وصیت هنوز کامل خونده نشده و بعد از ۵ ماه کامل میشه و یه زندگی رو رقم میزنه …قسمتی از متن رمان :
-اه صبح اول صبحی کیه که ولم نمیکنه.
گوشیو وجواب دادم.
من-بفرمایید؟
ناشناس-سلام نوید به طینت هستم…
من-هستی که هستی
نوید-خانم توتیا به طینت؟؟؟؟؟؟؟؟
من-بله شما؟
نوید-پسرعموی شما.
من-برو اقاخداروزیتو یه جای دیگه بده من عمو ندارم که بخوام پسر عمو داشته باشم.
نوید-توضیح میدم براتون…
گوشیو قطع کردم ورفتم دراز کشیدم.اه دوباره زنگ زد که.
دیدگاهها (0)